یادداشت طناز

طناز

طناز

1403/10/3

        «مثل اینه که همه ی آدم های اطرافت یه کپی از دستورالعمل زندگی رو دارن ولی هیچ کس اون رو به تو نمیده و تو مجبوری کورکورانه به رفتن ادامه بدی به امید این که بتونی راهت رو پیدا کنی ولی اغلب اشتباه کنی.»

«+مامان همیشه خوشحال نیست ؟ 
_هیچکس همیشه خوشحال نیست »

«من تا حالا کسی رو ندیدم این قدر عاشق کتاب‌ها باشه که بخواد اون‌ها احاطه‌ش کنن.»

«تنهایی بار دیگر مثل موجی از دوردست شروع به بالا آمدن کرده است میتوانستم اوج گرفتنش را حس کنم و وقتی به من میرسید باقی روز یا شبم را بدون چشم روی هم گذاشتن بگذرانم و با ریزش اشکهایم بجنگم این حالت در نهایت تمام میشد ولی چنین مراحلی داشتند بیشتر و بیشتر تکرار میشدند سعی کردم روزهایم را با فعالیتهای اجتماعی بیشتری پر کنم ولی آنچه نصیبم شد خستگی و فرسودگی بود چیزی که با تمام وجود آرزویش را داشتم رابطه ی نزدیک با شخصی دیگر بود کسی که نیازهای مرا درک کند و به صحبت کردن به زبان من مشتاق باشد.»


کتابی نبود که باز برم سراغش و نهایتا ارزش یکبار خوندن رو داشت 
و خیلی خیلی معمولی بود خیلی زیاد 
و همین چندتا جمله قشنگو داشت.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.