یادداشت فاطمه خداشاهی

                همه ی ما آدم ها گاهی  جای نویسنده داستانیم که ذوقمان کور شده گاهی جای مرد تنبل که دیر  به داد سیاره اش رسید و بائوباب ها همه جا را گرفتند ! گاهی جای شازده کوچولو که بسیار غمگین شدیم و ۴۰ بار غروب را تماشا کردیم . گاهی هم گل سرخ شازده بودیم که غرورمان عشق و امنیت را ازما گرفت و بغض گلویمان را خفه کرد ! ما گاهی شاه بودیم با شنل بلند و منتظر که یک فرمانبر از راه برسد منتظر بودیم تمام دنیا از ما پیروی کنند!
گاهی متکبر شدیم و درپی توجه و تعریفی درمانده ماندیم و عمرمان رفت . ما گاهی مادام اخمری بودیم که عذاب گذشته آنچنان صعب العلاج شد که آیندمان را سوزاند !
گاهی آنقدر گرم حساب و کتاب و اندوختن مال شدیم که مثل مرد تجارت پیشه لذتی از زندگی نبردیم !
گاهی هم البته ماموری بودیم که سر وظیفه شناسی اش مدت هاست که استراحت نکرده است . 
ما جغرافی دانی بودیم که مدت ها منتظر کاشف ماند و وقتی کاشف آمد نیاز داشت  کسی برایش درستی حرفای کاشف را ثابت کند !
ما که همیشه یا منتظر بودیم یا یک جای کارمان لنگید و یا به خودمون و دنیای کوچک مان زیادی سخت گرفتیم !
و یادمان رفت که یک روز هم روحمان را برمیداریم و می رویم . . .
چون جسم مان سنگین است بسیار سنگین !
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.