یادداشت
1403/5/15
3.7
15
سلام و نور جمله هایی از کتاب: _فقط در عشق است که ادم طرفش را خوب میشناسد . ذرات عشق سرگردان همه جا با ذرات هوایی که تنفس میکنیم آمیخته است. گاه فشرده میشوند و همچون باران به سرمان میریزند. گاهی هم نه، این موضوع همان قدر کم به تصمیم ما بستگی دارد که فرو ریختن باران بهاری ، همه ی کاری که آدم میتواند بکند این است که تا حد ممکن جایی پناه نگیرد و شاید در ازدواج همین جنبه اش است که میلنگد، جنبه ی چتر بودنش. _به گمانم هنر بزرگ هنر فاصله هاست. آدم زیادی نزدیک باشد می سوزد، زیادی دور، یخ میزند. باید نقطه ی درست را پیدا کرد و در آن ماند و آن را جز با ریاضت کشیدن نمیتوان یافت. مثل همه ی چیزهای دیگری که آدم واقعا میآموزد. برای دانستن باید بهایش را پرداخت. _ انها که دوستمان دارند خیلی بیشتر از کسانی که از ما متنفرند ترسناکند مقاومت کردن در برابرشان هم خیلی دشوار تر است و از دوستان کسی را بهتر سراغ ندارم که شما را به کاری وا دارد که عکس کاریست که دوست داشته اید انجام دهید. داستان دختری ذاتا کولی عاشق مطالعه، موسیقی، درختان و آزادی بی قید و شرط (اینشو دوست نداشتم چون خط قرمزی برای خودش نداشت) با روحی نا آرام و سرگردان که به دنبال مأمنی در عشق از نوعِ عشقی که در بچگی با نگاه کردن به چشمان یک گرگ سیرک و خوابیدن در آغوشش و حس امنیتی که بهش داده ، تجربه کرده است . دختر قصه امون یک عادتی داشت به نام عادت مردن، دو روز تنها غالبا میرفت تو یک اتاق در هتلی نزدیکیای یک جنگل و میخوابید و از اتاقش بیرون نمیومد و و قتی بیدار میشد و بیرون میومد سر حال و جوان و شاداب بود به تعریف خودش . خیلی خوبه🥲 به نظرم یکی از ملزومات زندگی شلوغ و پر جنب و جوش شهریه😁 اللهم الرزقنا از این بی قیدیا و بی خیالیا 🤲🤲
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.