یادداشت زهره دلجوی کجاباد

همه می میرند
        قبل از هر چیز باید اعتراف کنم در طول مطالعه نمی‌دانستم نویسنده‌ی این کتاب معظم خانم است. معمولا بعد از به پایان رسیدن کتابی اگر آن کتاب از نظرم با اهمیت و عمیق باشد، نویسنده‌اش را گوگل می‌کنم تا ببشتر با این انسان خاص آشنا شوم و این بار نتیجه جستجویم درباره سیمون دوبوار هم شرمنده‌ام کرد و هم مغرور. شرمنده از اینکه نمیدانستم ایشان خانم هستند و تصور هم نمی‌کردم خانم باشند. از این بابت واقعا متاسفام. داخل پرانتز باید بگویم کتاب جنس دوم را هم ایشان نوشته‌اند. و مغرور از اینکه این کتاب را یک زن نوشته است.
اما در مورد خود کتاب: ایده فوق‌العاده‌ای دارد. چطور نامیرایی که شاید آرزوی خیلی از آدمها باشد می‌تواند تبدیل به نفرینی شیطانی شود. چطور نامیرایی خود تبدیل به مرگیمضاعف می‌شود. چطور زندگی را تهی از معنا می‌کند و چه‌طور انسان را از شجاعت، عشق، بخشندگی، صبوری و بسیار خصایل ارزشمند عاری می‌کند. برای کسی که می‌داند قرار نیست بمیرد بی‌مهابا به میدات جنگ دویدن و مبارزه کردن نمی‌تواند نشانه‌ی شجاعت باشد، برای محبوب وقت گذاشتن برای کسی که زمان برایش بی‌نهایت است چندان هنری نیست. و چه زیبا تمام اینها را خانم دوبوار در رمان بزرگش نشانمان داده. صد البته اگر ایشان همین ایده را امروز روز می‌خواستند بنویسند فرم دیگری انتخاب می‌کردند اما برای زمان تالیف این ایده‌ی درخشان به خوبی تبیین شده و ماندگاری آن تا به امروز گواه همین موفقیت است. توصیه می‌کنم بخوانیدش.
      
3

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.