یادداشت زهرا عالی حسینی
1403/3/1
3.2
1
فکر کنم این آقای شوپنهاور به شدت از پارانوید و اختلال شخصیت خودشیفته رنج میبرد. حالا میفهمم چرا اروین یالوم به فکر درمانش افتاده... این کتاب هنر خودشناسی نیست. هنر خود بیش از حد بزرگ پنداری یا تنها خود را آدم پنداریِ آقای شوپنهاور است. نامش هم باید "اختلالات روانی شوپنهاور" یا "یادداشت های یک روان پریش" میبود. حین خواندن کتاب کمی هم دلم برایش سوخت. مثل بچهای بود که طردش کردهاند و توی بازی راهش ندادهاند و حالا او درحالی که تنهایی با خودش بازی میکند به خودش میگوید من به هیچکس نیاز ندارم. تنهایی خوشحال ترم. و وانمود میکند خودش این را خواسته. ولی این دروغ است پسربچه بیچاره! این دروغ است آقای شوپنهاور! تو هم تنهایی خوشحالتر نبودی! تنها نکته مثبت کتاب، و شخصیت شوپنهاور برای من این بود که خودش را داشت. این خیلی چیز باارزشی است. از متن کتاب: «هرکه تماماً به خودش وابسته باشد و آن که در همهچیز بر خود متکی باشد، محال است نتواند به خوشبختی کامل برسد.» تمام بدبختی های ما از اینجا نشات میگیرد که خودمان را از دست میدهیم. و خودمان را راحت و ارزان میفروشیم. به این و به آن. به فلان چیز و فلان قیمت. «وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.» و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر میدانستند! آنها که خود را از دست میدهند، دیگر هیچگونه ایمانی نخواهند داشت: «الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»؛ فقط کسانی که سرمایه وجود خود را از دست دادهاند، ایمان نمیآورند. پینوشت: کی این بچه رو بزرگ کرده؟ تربیتش اصلاً شایسته تعریف نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.