یادداشت سلیمان عارفی

                راستشو بخواید، من تازه با بهخوان آشنا شدم و به همین خاطر ذوق دارم که متن‌هام رو که قبل‌ترا نوشته بودم، زودزود اینجا هم بذارم. بگیرید که یه‌جور اسباب‌کشیه😁

دربار‌ه‌ی کتاب غول مدفون، بعد تموم‌کردنش، این یادداشت رو دقیقاً یه هفته پیش، دوم تیرماه نوشتم:

(چون اهمیت دارد، در ابتدای این یادداشت می‌نویسم. اگر می‌خواهید رمان «غول مدفون» را بخوانید خلاصه‌ی آن را که در سایت‌ها و اپلیکیشن‌های کتاب‌خوانی دست‌به‌دست شده، نخوانید، چون برخی از پیشامدها و رویدادهای غافل‌گیرانه‌ای که در نیمه‌های روایت رو می‌شود را لو می‌دهد. بهتر آن است که درگیر حدس‌وگمان‌های خود باشید.)

غول مدفون را خواندم. اثر ایشی‌گورو. با ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت از نشر چشمه.
بخشی از این کتاب را ساعت شش صبح در صف انتظار نانوایی می‌خواندم. نخستین باری بود که در چنین موقعیتی کتاب می‌خواندم و تجربه‌ای نو و شیرین بود. نگاه سنگین و حیرت‌زده‌ی دیگران گاه اذیتم می‌کرد، اما رفته‌رفته عادی شد و به خاطرات پیوست.
داستان شامل چهار بخش و هفده فصل کوچک‌وبزرگ می‌شود. اکسل و بئاتریس و ویستان و ادوین و گوین، پنج شخصیت اصلی این رمان فانتزی-کلاسیک هستند.
داستان در دوران قدیم می‌گذرد. به نظر قرن ششم میلادی، و در دوران سیطره‌ی شاه‌آرتور.
جایی که دو قوم بریتون و ساکسون در انگلستانِ آن دوران، به‌صلحْ گذران زندگی می‌کنند. مشکلی که هست، مدتی است بخاری اسرارآمیز این سرزمین را دربرگرفته که موجب فراموشی خاطرات نیک‌وبد همه می‌شود.
این فراموشی، دو شخصیت اصلی داستان، زوج پیر اکسل و بئاتریس را بر آن می‌دارد که در پیِ یافتن دردانه‌پسرشان که بریده‌خاطراتی از او به حافظه‌شان برگشته، خانه‌وکاشانه را رها و سفری به‌ناچار ماجراجویانه در پیش گیرند.
این زوج در طول مسیر با ویستان، سلحشوری بی‌مانند و ادوین، پسرکی که آینده‌ای درخشان یا هولناک در پیش رو دارد و همچنین گوین، شوالیه‌ای که از اقوام شاه‌آرتور است، آشنا و همراه می‌شوند.
در داستان موجوداتی ماورایی هم حضور دارند. غول‌ها، اژدهایان - که تنها اژدهای حاضر و تأثیرگذار بر روند کلی داستان، «کوِریگ» است - پریان، جادوگران و... از آن جمله‌اند.
شخصیت‌های رمان جان‌دار ساخته‌وپرداخته شده‌اند. نثر رمان در این ترجمه سنگین است و احتمالاً به مذاق شماری از خوانندگان خوش نیاید.
داستان تعلیق خوب و کشش‌داری دارد، اما بسته به سلایق ممکن است برخی را چنانکه بایدوشاید درگیر نکند.

از اینجا به‌بعد، متن پیشِ چشمِ شما، بخش‌های مهم و تعیین‌کننده‌ای از این رمان را لو می‌دهد.

آیا گاهی بهتر این نیست که خاطرات - خوب و بد - شبیه غولی مدفون به گور سپرده شوند؟ چونان غولی که اگر سر برآرد یکایک خانه‌وکاشانه‌ها را می‌سوزاند و حتی حرمت همسایگی‌ها را نیز از میان می‌برد؟ حافظه‌ی تاریخی قوی، گاه جز عنادت و کینه‌توزی آورده‌ی دیگری در پی ندارد؛ فراموشی خاطرات اما می‌تواند امری صلح‌آمیز تلقی شود.‌ 
بینگارید که خاستگاه دشمنی‌تان با کسی را به‌یاد نمی‌آورید. بینگارید که یادواره‌ی دشمنی‌تان از خاطر رخت بربسته است. باز که با آن‌کس روبه‌رو شوید، برخوردتان بهتر و انسانی‌تر نخواهد بود؟ اما پرسشی که در میان است: می‌ارزد به‌قیمت برقراری صلح میان افراد و ملت‌ها، خاطرات، که همان واقعیات پیش‌آمده در گذشته است، به گرداب فراموشی سپرده شوند؟
در این رمان به‌جادوی مرلین، جادوگر زیردست شاه‌آرتور، بخار بازدم اژدها کوِریگ، مستعد ازمیان‌بردن خاطرات ساکسون‌ها و بریتون‌ها و دشمنی دیرینه‌‌شان می‌شود.
به‌گمانم یکی از زیباترین لحظات این رمان، به این برش از گفت‌وگوی میان اکسل و بئاتریس برمی‌گردد:
«چه می‌خواهی، اکسل؟»
«فقط همین، شاهدخت من: اگر کوِریگ واقعاً مُرد و بخار فرو نشست، اگر خاطره‌ها برگشتند، و لابه‌لاشان خاطره‌هایی زنده شد از زمان‌هایی که من ناامیدت کرده بودم، یا از کارهای ناخوشایندی که شاید مرتکب شده بودم، و کاری کرد وقتی نگاهم می‌کنی، دیگر مردی را که حالا می‌شناسی بینی، دست‌کم به من این قول را بده، شاهدخت، که احساس قلبت به من الان، در همین لحظه، از یادت نرود. چون زنده‌شدن یک خاطره از پسِ بخار چه فایده‌ای دارد اگر خاطره‌ی دیگری را پس بزند؟ به من قول می‌دهی، شاهدخت؟ قول بده که احساس این لحظه در دلت به من را نگه داری، صرف‌نظر از آنچه پس از رفتنِ بخار خواهی دید.»
حساب‌شده‌ترین رودستی که مخاطب در طول این داستان می‌خورد، به مأموریت گوِین برمی‌گردد. آنجا که به‌اعتراف خودش، شهسوارِ آرتور، در حقیقت وظیفه‌ی مراقبت از کوِریگ را برعهده دارد، نه نابودی‌اش را. که نگهبانِ باعث‌وبانیِ اسرارآمیزِ صلحِ مصلحتیِ میان اقوام است، نه کُشنده‌ی آن.
پایان این روایت را از زبان یک ملاح ساده می‌خوانیم. همان‌گونه که نخستین ملاح که اکسل و بئاتریس در آن عمارت مخروبه با او روبه‌رو شده بودند، در پاسخ پیرزنی جداافتاده از پیرشوهرش، گفته بود: «هرازگاه ممکن است زوجی اجازه پیدا کنند که با هم تا جزیره بروند، ولی به‌ندرت پیش می‌آید. چنین جوازی نیاز به پیوندی عاشقانه با قدرتی نامعمول دارد.»، با وجود عشقی که میان اکسل و بئاتریس در جریان بود، با نگاه به خاطراتی از گذشته‌های دور که پس از مرگ کوریگ به‌دست ویستان، راهش را به حافظه‌ی این زوج پیر یافته بود‌ - که خیانت طرفین نمونه‌ای از آن است - آیا پیوند عاشقانه‌ی میان این دو، پس از این یادآوری‌های دل‌سردکننده، همچنان آن قدرت نامعمول پیشین را خواهد داشت؟
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.