یادداشت مریم

مریم

مریم

1403/11/12

        برنهارد نویسنده‌ایه که کشور و مردم اطرافش براش منبع الهامن. منبع الهامی که ازش متنفره و درون‌مایه‌ی خیلی از نوشته‌هاش همین نقد به جامعه‌ی اطرافشه. نمایشنامه‌نویسیه که در زمان حیاتش اجازه نمی‌داد کارهاش به اجرا دربیاد. نویسنده‌ای که هر اثرش براتون مواجهه‌ی اولیه باشه قطعا دچار شگفتی می‌شید. تو این کتاب توی صدوچهار داستان، گزارش، مواجهه‌های تک‌صفحه‌ای یا ضدداستان به سراغ مرگ یا شاید دیوانگی می‌ره. فرم این صدوچهار مواجهه شبیه نیست اما وجه اشتراکشون اینه که شبیه یک گزارش ساده شروع می‌شن و با یک بهت و ضربه‌ی سنگین تموم می‌شن. هر داستان شبیه گلوله‌ای از طرف برنهارد به سوی مخاطب شلیک می‌شه و اگر با این صدوچهار گلوله پشت هم مواجه بشید(مثل من) ممکنه اثرگذاریش رو از دست بده که احتمالا برای برنهارد مهم نبوده که قراره روی کسی تاثیر بذاره یا نه؛ چون که از قبل امیدش رو از همه‌چیز و همه‌کس بریده بود. اما اگر داستان‌ها رو با فاصله بخونید و تامل بیشتری روی هر صفحه داشته باشید مثل اینه که وقتی جای زخم گلوله‌ی قبلی رو به بهبوده زخم جدیدی ایجاد شه که حتی نزدیک به زخم قبلی نیست. و البته برنهارد و نوشته‌هاش و این زخم‌ها هرچه که هست غمگین نیست؛ چون غم در کنار داشتن امید شکل می‌گیره و برای برنهارد که در روزهای آخر زندگیش عشق به زندگی داشت، حین نوشتن آثارش همه چیز پیش آغاز به پایان رسیده بود.

احتمالا برنهارد اگر بود از اینکه از داستان‌هاش برداشت خودمون رو داریم و حتی جرات می‌کنیم درباره‌ش حرف بزنیم متنفر می‌شد :)))
      
216

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.