یادداشت فاطمه رحمانی
1402/3/23
از متن کتاب: روزهای زیادی بود که من در وضعیت بحرانی قرار داشتم و يقينا از مرگ هم وحشت کرده بودم؛ نمیتونستم لرزش بدنم رو کنترل کنم و جلو گریهمو بگیرم. و بعد، درست قبل از این که خونوادهم وارد اتاقم بشن، او به طرف من خم شد و با پچ پچ در گوشم گفت: «به خاطر بچههات کمی شهامت از خودت نشون بده». اون جمله طوری منو تکون داد و ترغیبم کرد که من بیش از این که به خودم فکر کنم، در فکر اطرافیانم باشم و منو وادار کرد تا به خودم بیام و بفهمم که هنوز میتونم کاری واسهی خونوادهم بكنم، و این که به خاطر اونا میتونم کاری رو شروع کنم...
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.