یادداشت مهدی لطف‌آبادی

                بی‌شک بی‌تو، بارها و بارها خواهم خندید. می‌دانم انقدر سر به هوا هستی و شاید بزرگوار که حتی یادت نمی‌آید یک روز قسم خوردم دیگر بی تو نخندم.

شروع رمان (عبارات بالا) فوق‌العاده بود. خیلی ناگهانی وارد قصه می‌شویم و تو همون دو سه خط اول کلی اطلاعات درباره‌ی فضا و اتفاقات داستان به دست می‌آوریم. هر چند در ادامه‌ی داستانْ چندین بار غافلگیرمون می‌کنه، اما شروع داستان مثل یه فانوس از همون ابتدا بقیه راه رو برامون روشن می‌کنه. رمان پست‌مدرنه و از چندین خرده روایت تشکیل شده و ممکنه به ذائقه‌ی همه خوش نیاد. خود من به شخصه با اکثر کارهای پست مدرنی که داخل کشور نوشته می‌شه ارتباط برقرار نمی‌کنم، چون بیشتر از اینکه حرفی برای گفتن داشته باشند، درگیر به رخ کشیدن فرم عجیب و غریبشون هستند که بعضاً نویسنده‌ی با دانشی هم اون رو نوشته (البته اگه از آثاری که بی‌سوادیشون رو پشت اسم پست مدرن قایم می‌کنند، بگذریم) ... اما شب ممکن به نظرم اینطوری نبود. هر چند 
می‌تونست در یکی دو بخش انتهایی قوی‌تر باشه، اما داستان می‌تونه خواننده رو درگیر کنه و تا آخر قصه بکشونه.

پ.ن: من معمولاً طبق عادت رمان‌ها، نمایشنامه‌ها و... که می‌خونم رو تو ذهنم تبدیل به فیلم یا تئاتر صحنه‌ای می‌کنیم و برای هر نقش یه بازیگر در نظر می‌گیرم و با صدای اون می‌خونم... توی شب ممکن برای من مازیار بسیار به علی مصفا شباهت داشت و هر کاری کردم نتونستم بازیگر دیگه‌ای رو جاش بنشونم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.