یادداشت Maryam
9 ساعت پیش
a must read. آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بیحرکتی بود، از بیآیندگی، بیرویایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همانجور میماند. نمیتوانیم تغییرش بدهیم. به نظر میرسید گویی آن سیستم قادر مطلق، خود زمان را هم اداره میکند. به نظر میرسید کمونیسم ابدی است، ما به زندگی در آن محکوم شدهایم، خواهیم مرد و فروپاشی آن را نخواهیم دید. ما انقلابی نبودیم که سعی کنیم آن را ویران و سرنگون کنیم. با این عقیده بار آمده بودیم که تعدیل آن سیستم، برای آنکه نهایتا از درون تغییر کند نیز محال است. با اینهمه، فقط ایکاش تانیا صبر کرده بود. زندگی آدم اتاق انتظار ایستگاه قطاری در شهرستان نیست، که در آن بنشیند و منتظر قطاری شود که شاید هرگز نرسد.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.