یادداشت hasan

hasan

1402/05/28

                هیچ دوست ندارم  گزارش کارهای کثیف و احمقانه ، گزارش قتل ها رو بخونم وقتی میبینم همه لجن و استفراغ ها ، همه گوه و نجاستی که توی خودم حس میکنم ، همه دئانتی که انجام میدم  نه یک چیز فردی نه یه چیز شخصی نه شرارتتت یه ذهن جرثومه اسکیزوفرنی جوز که روال عادی ، اعصاره ی ،همه اعضای کصمغز   بشره اوووغم میگیره حالم بهم میخوره که همه همین طورن همه یه مشت گوه متحرک، گوه هایی در رنگ های مختلف سایز بندی ها ، هاهاها و هیچ دستمالی،اکیدا هیچ دستمالی،  آبی ،  سنگ صافی ، این وسط  پیدا نمیشه که بشوره که پاک کنه ، هیچ ترسای پیر پیرهن چرکینی که در رو باز کنه که در بیارتم در بیارمون از این مستراح یا لااقل سیفون رو بکشه که پاک بشیم کلا از بین بریم هیچ هیچ، هیچ های زیاد و پی در پی جهت تاکید  دستمالی ، نیست حتی  اون دختر خوشگلی که هر روز بخاطر دیدنش ساعت 1.46 روی نیمکت روی به روی سالن مطالعه میشینم چیزی جز یه گوه متحرک نیست حتی با وجود اینکه آهنگ قدم هاش وزن فعولن فعولن فعل رو یادم میاره حتی  موهای خرمایش که طناب داریه از سرش تا گرده هاش چیزی رو عوض نمیکنه جز اینکه بعضی گوه ها میتونن خوشگل و استریل شده باشن.                                                   احتمالا آدم های اگه نه عوضی تر مشکوک و مرموز تر بیخیال شدن تا اینجا صحبت دیگه ای که دارم اینکه چی میشه که آدم احساس میکنه میتونه شناخته بشه یا بدتر بشناسه و به دست بیار کسی رو چه اتفاقی باعث میشه آدم احساس کنه میشه با زور و دعوا کسی رو نگه داشت یا چی به آدم میرسه از کنجکاوی برای فهمیدن رابطه های چمیدونم  بسه تا همینجا ادامه ادامه دادن  فقط ملاله سوال بیخودی کسشر چیزی که مشخصه اینکه خوان پابلو کاستل رنج کشید که من رنج کشیدم ، همین توضیحی نمیشه داد ترس ترس ترس آخرش اینه ترسه بازیچه بودن مسخره بودن مدام احساس میکنم عده ای دارن بهم میخندن هر چقدر نزدیک تر خنده بیشتر هرچی بیشتر دهنم باز شده باشه طولانی تر




پ ن احتمالا صبح که بیدارشم پاکش کنم ولی فعلا فعلا دلم میخواد که حرف بزنم نه اینکه همه اما تا جایی که میشه صادقانه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.