یادداشت سارا عاشوری

                اما تو باید بیایی باید بخندی
در نیمرخ غمگین تو وقتی که میخندی
پرنده ای به پرواز در می‌آید
چون آب که هدایت می‌شود
تا به مزرعه‌ای دیگر برسد 

حس غریبی نسبت به بروسان دارم. «در آب‌ها دری باز شد» فکر می‌کنم مطرح‌ترین کتابش باشه. توی شعرهاش گاهی مخاطب تو نیستی. مثلا گاهی خطاب به زنش لیلا شعر گفته و وسط شعر هم اسمش رو میاره که باعث میشه حس نزدیکی بیشتر به نوشته‌ها کنی. انگار برای خودش و آدم‌های مهم و عزیزش نوشته و تو یه نظاره‌گری؛ نظاره‌گری که می‌تونه اون‌ شعرها رو توی ذهنش نگه داره و با هر بار خوندن غرق جزئیات و لطافتشون بشه.
        
(0/1000)

نظرات

منو هم شریک بدونین در این حس غریب درباره غلامرضا بروسان و این کتابش، بخصوص. یکی از اون آدمایی که واقعی و تا مغز استخوانش شاعر بود.