یادداشت
1400/5/22
3.5
18
مواجهه با آثار آلاحمد این جذابیت را دارد که این کلیشه را که «وقتی کتاب میخوانید نویسنده با شما صحبت میکند» تقویت میکند. «دید و بازدید» از این حیث نسبت به دیگر داستانهایی که تاکنون از جلال خواندهام (مدیر مدرسه، سرگذشت کندوها، از رنجی که میبریم، سنگی بر گوری) برتری دارد. شاید وجه برتریاش حجمی بیشتر با داستانهای بیشتر است. داستانهایی که بیشتراش از عینک نقادِ نویسنده روایت میشود. این را نیز در نظر داشته باشید که وقتی آثار او را میخوانیم کم مانده است عقاید سیاسی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگیاش به ما سیلی بزند. دید و بازدید از اولینهای جلال است؛ حین خواندن به این میاندیشیدم که هنوز او بچهآخوندی است که هر چه قدر هم سعی میکند خودش را از سنتِ خرافیِ پیراموناش بکند باز نمیتواند به اصلْ خدشه وارد کند. [نمونه جایی که به زندگی پس از مرگ خرده میگیرد اما فوراً تعبداً میپذیرد] گویی سنتی میشناسد که این خرافهها لایهی روییِ آناند؛ گرچه برداشتام این بود که از عینکِ نویسنده این خرافات نه لایهی رو بلکه کلِ پیکر را در برگرفتهاند. اما چیزی که در دید و بازدید قابل توجه بود «مرگاندیشی» آلاحمد است. مرگاندیشیای که خود را اجتماعی مینمایاند. و به نظر صورت سادهای دارد: با مرگِ شخص مردم همچنان درگیر تعارفاتِ زمانِ حیات متوفی هستند؛ حال آنکه توجه ندارند که مرگ برای همه یکسان است. شاید خرده بگیرید که این چه برداشتی است؛ چه بسا به علت احوالاتِ شخصی این برداشت اولویت دارد اما با اشاراتی که جلال به مرگ میکند –چه از حیث تعداد چه از حیث پرداخت- شک دارم که «مرگ» مسالهی اولِ جلالِ آن زمان نبوده باشد. جالب است که داستان دوازدهم –داستان که نه، تکهی آخرِ این داستانها- مرگ است. زبانِ آلاحمد به تندیِ مدیر مدرسه یا سنگی بر گوری نیست، گرچه توصیفهایش همچنان خوانا و در بعضی موارد جذاب است. شاید «زیاد تند نبودنِ زباناش» به علتِ این است که خرافه را از اصل بازشناخته؛ و هوشیار است که عوام قدرتِ تشخیص خرافه از اصل را ندارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.