یادداشت
1403/8/19
نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم! حتی میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بدند را هم میفهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را میدیدم. برادرم با یک تسبیح به دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر میگفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت. اما از آن عجیبتر اینکه ذهن او را میتوانستم بخوانم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.