یادداشت امیررضا

امیررضا

1403/01/05

                امروز صبح به پنجره تکیه داده بودم و به طبيعت نگاه میکردم. طبیعتی که به مرگ اهمیتی نمیدهد و تنها چیزی که میشناسد زندگی است.(از اخرین صفحات مادام پیلینسکا و راز شوپن:)
‌
وقتی نوشته های اشمیت رو میخونم یه حسی شبیه صمیمیت تو وجودم شکل میگیره.
این داستان، داستان زندگی اشمیت در سال های جوانی اونه. زمانی که خودش رو وقف موسیقی کرده بود و توسط مادام پیلینسکا پیانو زدن رو _به شکلی غیر سنتی که برخلاف روش معمول بیشتر آموزگار هاست_ یاد میگرفت.
روابط توی داستان خیلی خوب شکل گرفته با اینکه کتاب کوتاهه.
مادام پیلینسکا در کنار آقای کیتینگ در انجمن شاعران مرده معلم های محبوب من هستند.
مادام راز مهمی رو توسط موسیقی به اشمیت یاد داد. و حالا شاید،شاید،شاید احساس صميميت من نسبت به اشمیت برای اینه که اون راز شوپن رو میدونسته.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.