یادداشت

مرگ ایوان ایلیچ
        زیباترین و با تامل ترین  قسمت  این شاهکار ادبی برای من همان ابتدای  داستان بود وقتی که همکاران آن اداره حین بحث کاری و پرونده های شکایات  و فلان و فلان خبر مرگ دوستشان را شنیدند. 
هرکس به نحوی احساسات ش رو ابراز کرد و به فاصله ی دقایقی کوتاه به بحث قبلی و  موضوع جانشینی همان دوست فوت شده در اداره  بازگشتند. 

مرگ این شخص برای زندگی دوستانش وقفه ای کوتاه در حد چند دقیقه به وجود آورد
برای همسر و فرزندانش این وقفه چند روزی بیشتر بود 
برای آشنایان شاید به اندازه شنیدن خبر و رویت اعلامیه مرگ
اما برای دنیا هیچ.... واقعا هیچ
تلخ است  اما حقیقت است ... مرگ من و امثال من تاثیری  در این جهان و این کره خاکی ندارد
مترو سر ساعت حرکت می‌کند
پرواز ها طبق برنامه انجام می شوند
ماشین پخش و توزیع لبنیات مثل هر روز محصولات را به
 فروشگاه ها می رساند
اخبار روز هر لحظه و هر ساعت منتشر می شوند
رستوران ها پر و خالی می‌شوند 
پرنده ها پرواز می کنند
مورچه ها همچنان به فکر زمستان و جمع آوری آذوقه هستند
گربه ها دنبال صید می گردند
باد، برگ درخت ها را به رقص  وادار میکند
همه و همه در جریان هستند
ایوان ایلیچ ها هم مرده اند.
ایوان ایلیچی که یادش رفته بود مرگ به سراغ اوهم خواهد آمد هر چه قدر هم که با شرافت و با برنامه زندگی کنی و هر چه قدر برای رنگ پارچه های مبل حساسیت به خرج بدی. 

 کک کسی  هم نمی‌گزد و زندگی در جریان است. 




      
48

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.