یادداشت پرستو خلیلی

                نمی‌خواستم تموم بشه. قاطعانه میگم، نمی‌خواستم اینجوری تموم بشه. 
من چیزی از شیلی یا پینوشه نمیدونستم فقط گه‌گاه اسم «پینوشه» به گوشم خوره بود. خیلی تلخ بود و جالب اینجاست که درحال حاضر ماهم داریم توی این تلخی زندگی می‌کنیم. «آریل دورفمان» دری از حقایق رو برای همه باز کرده بود، اینکه به قول خودش مهم نبود که «پینوشه» محاکمه نشد و از زیرش فرار کرد ولی دستگیری اون در انگلیس باعث شد همه بفهمن این دیکتاتور کی بوده و چه‌کارهایی کرده و چندین نفر رو کشته. دستگیری اون باعث شد این طلسم وحشت شکسته بشه، این طلسم که از اول حکومت پینوشه گردن گیر همه بوده و همه‌ی ملت شیلی حتی از سایه‌ی پینوشه و ارتش وحشت داشتند ولی بعد از دستگیری «دورفمن» مینویسه:
«در سال 1988، زمان همه‌پرسی، پیرزنی بی‌دندان را دیدم و او به من گفت  که جرئت نمی‌کند علیه پینوشه رای بدهد چون چشم او همه‌چیز رو می‌بینه، مخصوصا تو باجه‌ی رای‌گیری.
دوازده سال بعد دوباره به او برخوردم، چندماه بعد از اینکه ژنرال در سانتیاگو حبس خانگی شد. ایندفعه پیرزن برایم درباره ی پیرمرد چند جوک تعریف کرد. .دیگر برایش مهم نبود که ژنرال دارد مخفیانه به حرف‌هایش گوش می‌دهد یا نه»

سخته، زندگی کردن زیر سایه‌ی دیکتاتوری که به هیچکس رحم نمی‌کنه سخته، به این فکر میکنی که داره میبینتت که داری الان چیکار میکنی، داری چی میخوری، داری چی میخونی و داری میخوابی یا حتی اون میتونه رویاهات و آرزوهات رو ببینه و تو به این فکر میکنی که نفر بعدی کیه؟ اگه نفر بعدی از کسایی باشن که می‌شناسیش چی؟ اگه نفر بعد خودت باشی چی؟

پایان.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.