یادداشت علی نیکوبر

                سال‌ها به این فکر می‌کردم که با «توانایی‌های فعلی» خودم در چه رشته‌ای می‌توانم مشغول به تحصیل و بعد از آن مشغول به کار شوم. نمی‌دانستم در چه کاری می‌توانم موفق‌تر عمل کنم. چنین مواردی به ذهنم می‌آمد:

- با شخصیت درون‌گرایی که من دارم، بهتر است به دنبال شغلی باشم که با آن یک گوشه بنشینم و بدون اینکه مواجهه زیادی با افراد دیگر داشته باشم، کارم را انجام دهم؛

- به دنبال شغلی که نیاز به خوانندگی، سخنرانی، معلمی و مذاکره دارد نباشم؛ چون با توجه به نظرات اطرافیان، صدای خوبی ندارم و در صحبت‌کردن نیز ضعیف هستم؛

- هرگز به سمت راه‌اندازی یک کسب‌وکار و مدیریت نروم؛ چون قدرت ریسک‌پذیری ندارم و سرمایه و ارتباطات گسترده‌ای نیز در بساط ندارم؛

با گذشت زمان، داشتم از موارد بالا اطمینان پیدا می‌کردم؛ اما متوجه موضوعی شدم که بر سردردگمی‌ام افزود. اینکه من فردی با «توانایی‌های فعلی» نیستم. در واقع، توانایی‌های من ثابت نیست و می‌توانم روز به روز، با یادگیری مطالب جدیدتر از هر حوزه‌ای که بر آن تمرکز کنم و یادگیری مهارت‌های پایه‌ای و مختص هر حوزه - حتی یادگیری خود یادگیری و حتی یادگیری تفکر - تغییر کنم. و اگر این تغییر رو به جلو باشد، «رشد» کنم. در نتیجه، از خود پرسیدم: «حالا که چنین امکانی برای رشد در هر حوزه‌ای دارم، بر کدامیک تمرکز کنم و چه مسیری برای زندگی در پیش بگیرم؟» که فهمیدم پاسخ این سؤال را نیز باید با یادگیری مباحثی مانند مسیر زندگی، استعدادیابی، مسیر شغلی، و ... و همچنین مشورت‌گرفتن و کسب تجربه در مسیر پیدا کنم.

به تدریج، در سایر مسائل زندگی نیز مکرراً با دو راهی «قابلیت تغییر و یافتن راه‌حل‌های جدید برای چالش‌ها» در مقابل «وجود ویژگی‌های ثابت و رهاکردن کاری با موانع متعدد» مواجه می‌شدم. و سعی می‌کردم راه اول را در پیش بگیرم، تا اینکه در مطالعاتم به کتاب «طرز فکر»، یکی از کتاب‌های چالش اخیر کتابخوانی طاقچه، رسیدم. کارل دوک در این کتاب، طرز فکر را به دو دسته کلی تقسیم می‌کند: «طرز فکر رشد» و «طرز فکر ثابت»، و ذکر می‌کند که هر کدام از ما، ممکن است در مسائل و موقعیت‌های مختلف، از حوزه کسب‌وکار و رهبری گرفته تا روابط عاطفی، تعلیم و تربیت و مربی‌گری ورزشی، هر یک از این دو طرز فکر را اتخاذ کنیم.

«در یکی از این دو جهان، شکست به معنای وجود موانع، گرفتن نمره بد، باختن در یک تورنمنت، اخراج‌شدن و مورد بی‌اعتنایی قرارگرفتن است. به این معناست که باهوش یا بااستعداد نیستید. اما در جهان دیگر، شکست به معنای رشدنکردن است، به معنای نرفتن به دنبال آن چیزهایی است که برایتان ارزشمندند. و به معنای شکوفا نکردن توانایی‌هایتان است!»

«همه مردم الگویی دارند، الگویی که در لحظات بحرانی زندگی، راه را به آن‌ها نشان داده‌است. این کودکان الگوهای من بودند. آن‌ها آشکارا چیزی می‌دانستند که من از آن مطلع نبودم و مصمم شدم که از آن سر در بیاورم تا نوع طرز فکری ر ا که می‌تواند «شکست» را به یک «موهبت» تبدیل کند، درک کنم. آن‌ها چه می‌دانستند؟ آن‌ها می‌دانستند که ویژگی‌های انسان، مانند مهارت‌های فکری از طریق تلاش قابل پرورش یافتن است و این چیزی بود که انجام می‌دادند؛ یعنی باهوش‌تر می‌شدند. نه‌تنها با شکست دلسرد نمی‌شدند، بلکه حتی فکر نمی‌کردند که در حال شکست‌خوردن هستند. آن‌ها فکر می‌کردند که در حال یادگیری‌اند.»

امیدوارم بتوانید در جهانی زندگی کنید که شکست در آن، به معنای رشدنکردن است...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.