یادداشت روژان صادقی

        2.5
شروع طوفانی، میانه حوصله سربر و پایانی ناامید کننده. 

شروع کتاب آدم برفی کم و بیش میشه گفت بی‌نظیره. منی که خیلییی کم پیش بیاد با یه کتابی بترسم انقدر با فصل اولش creeped out شدم، که تقریبا مطمئنم دیگه نمیتونم به یک آدم برفی معمولی مثل بقیه آدما نگاه کنم=) 

این شروع و ماجرای جذاب و کارآگاه به شدت کاریزماتیک داستان که برخلاف بقیه کارگاه‌های معروف از هوش عجیب غریب بهره مند نبود، نوید یه داستان جنایی مورد علاقه جدید و بهم میداد ولی هرچی جلوتر میرفتم بیشتر ناامید میشدم. ولی از الان بگم مشکلاتی که با کتاب داشتم یه سری‌هاشون به سلیقه شخصی من برمیگرده تا ضعف نویسنده. 

آدم برفی داستان یه قاتل سریالی تو شهر اسلو نروژه که قربانی‌هاش خانم‌های متأهلی هستند که بچه هم دارند. چیزی که داستان و جالب میکنه وجود یه آدم برفی تو محل ارتکاب جرمه. 

نویسنده خیلی خوب تونسته کنجکاوی اولیه رو تو ذهن خواننده ایجاد کنه و با اینکه روند داستان یک مقدار کند شروع میشه شمارو متقاعد میکنه که به خوندن ادامه بدید و حتا زیادی کاراکترها اونم با اسم های نروژی که به گوش ما بیگانه میخوره هم باعث دلسردی نمیشه. 

اما چیزی که باعث شد من از اواسط کتاب دیگه اون شور و اشتیاق ادامه دادن رو نداشته باشم، این بود که ۴-۵ تا مظنون اصلی که وجود داشت یکی بعد از اون یکی حذف و تبرئه میشدن. و این چیزیه که من تو رمان‌های جنایی شخصا خیلیی ازش بدم میاد. چون وقتی مظنون ها یکی یکی و در طول داستان حذف میشن و اون آخر یکی باقی میمونه که خب قاعدتا قاتله، دیگه جایی برای حدس زدن شما و اون rush و هیجان اینکه بخونی تا برسی به آخر کتاب و ببینی حدست درست بوده یا نه نمیمونه. 

دومین چیزی که خیلیییی برام ناامید کننده بود نحوه مشخص شدن قاتل بود. وقتی کل کتاب، تلاش‌های یه کارآگاه و تیم پلیس رو برای دنبال کردن سرنخ‌ها و حل کردن پرونده میبینی، انتظار هم داری که قاتل وقتی برات مشخص بشه که کارآگاه معمای اونو تو جریان داستان حل کرده. ولی نویسنده این کتاب تو ۸۰ صفحه آخر راوی دانای کل رو برای جواب دادن به معمای کتاب انتخاب کرد و بقیش گذشت به تلاش هری هول، کارآگاه داستان برای پیدا کردن قاتل!! خب آخه این چه کاریه میکنید؟
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.