یادداشت شکوفه سادات مرجانی بجستانی
1400/12/4
کتاب را که تمام کردم بغلش کردم و چشمانم را بستم،قلبم دوست داشت کلمات و صفحاتش را لمس کند،ناگاه حس کردم در کویر دو زن و دو مرد میبینم،نادرخان ابراهیمی،ملاصدرای شیرازی و همسرانشان لبخندی زدم میدانم گفته بودید «زندگی مرد را زن پروپیمان میکند زندگی زن را مرد.این طبیعت امر و سلامت امر است» لبخندشان حاکی از رضایت بود یکی پیشنهاد کرد که «قدم بزنیم،ایستادن خستهمان میکند و خستگی افکار بیراه به مغز آدمی میآورد راه برویم و بیندیشیم و گفتوگو کنیم شاید بهجایی برسیم» چه چیزی از این بهتر حال خوش من در زندگی در همینها خلاصه میشود شما اما انگار حال دل را خواندید که گفتید «پنهان داشتن اندوه بسیار دشوارتر از مخفی کردن شادی است اشک هنگامیکه باید فرو بریزد میریزد اما خنده را میتوان مهار کرد» میدانم برای همین گفته بودید که «ویرانهای است این جهان عمر کفاف نمیدهد که آباد کنیم غیرت رخصت نمیدهد که رها کنیم» بگذارید خودم حدس بزنم حتما میخواهید بگویید «آبادسازی یک گوشهی گم جهان به دست ما آبادسازی کل عالم است به دست همگان» حتما هم در ادامهاش میگویید «مأیوس از زمانهی خویشم نه مأیوس از نفس حضور، مأیوس از امروزم نه دل کنده از فردا» خندیدید و گفتید نکند حاضر جوابی ما مسریست فقط مراقبت کن زیرا که «مرز میان شهامت و وقاحت بسیار باریک است پرده حرمت اگر دریده شود ازنو یکپارچه نخواهد شد به هیچ قیمت» البته انشاءالله خیر است بله ملا خیر است توصیه خودتان است گفته بودید «خیراندیش باش که خداوند خیراندیشان را دوست میدارد حتی اگر به صحت نیاندیشند اسباب وقوع خیر را برای ایشان مقرر میدارد» این بار نادر خان ابراهیمی هم لبخندی زد برایم نصیحتی ندارید گفتید «اگر بر هوا پری مگسی باشی،اگر بر آب روی خسی باشی،دل بدست آر تا کسی باشی»یادت نرود که «چیزی نزد تو نیست که امانت نباشد با این امانت معامله مکن که حرام است» ناگاه چشم گشودم شب شده بود ولی دیگر از آن جمع و کویر خبری نبود زیر لب گفتم به قول شما «شبِ کویر سرشار ازخداست، کاش در کنار کویر جایمان دهند» آقای #مردی_در_تبعید_ابدی در قلب من نیز ابدی شدی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.