یادداشت حسین
1402/4/13
یوثیفرو را میتوان مقدمهای بر آپولوژي پنداشت. ماجرای آن قبل از دادگاه سقراط اتفاق میافتد و دیالوگیست که سقراط و یوثیفرو را مقابل هم مینهد. بحثی بین این دو شکل میگیرد اما نتیجهای از آن حاصل نمیشود. با این حال فاصله عمیق بین این دو نفر، حتی برای خوانندهای که برای بار نخست با سقراط و جایگاهش در دیالوگهای افلاطون مواجهه میشود، آشکار میگردد. گفتوگو حالتی دایرهوار دارد و یوثیفرو در پایان دیالوگ به جایی که از آن شروع کرده بازگشت داده میشود، حال آنکه پیشتر، خودش نادرستی ادعای اولیهش را پذیرفته بود. سقراط مانند سوفسطاییان در برابر حریف اعتماد به نفس نشان نمیدهد و مدعی دانستن نیست بلکه خود را در وضع و حال حریف شریک میسازد، سخنرانی نمیکند، بلکه میپرسد و میجوید. برتری سقراط بر حریف از آن است که خود را میشناسد. گفتوگو با پرسش سقراط درباره مفهوم دینداری آغاز میشود. یوثیفرو با غرور فراوان اظهار میکند که دینداری، کاری است که او انجام میدهد. به نظر میرسد که او خود را با زئوس همسنگ میدارد: همانطور که زئوس مکلّف بود تا پدر خود را در بند کند تا حق و عدالت را قوام بخشد، یوثیفرو هم قصد ستیزه با پدرش را دارد («... همه مردمان زئوس را بزرگتر و عادلتر از همه خدایان میدانند و تصدیق میکنند که زئوس پدر خود را به بند کشید زیرا فرزندان خود را میخورد... ولی همان مردم چون میبینند که من پدر خود را به سبب گناهی که مرتکب شده است تعقیب میکنم، بر من خشم میگیرند»). او میدانست که این رفتار در نظر اکثریت مردم دیوانگی است («...از کسی شکایت کردهام که اگر بگویم مرا دیوانه خواهی خواند.»)، اما به همین سبب آن را در پیش گرفت تا از آن بهره بگیرد و کسب اعتبار کند. او میخواست از حد متوسط جامعه ممتاز گردد و این کار او میتوانست نشانه دانش و ایمان او باشد. به نظر میرسد افلاطون از همین شباهت کاذب در مکالمه خود استفاده میکند تا پوچی اتهام ضد سقراطی را به شکل طنز به دست دهد زیرا در هر دو بازپرسیای که در انتظار سقراط و یوثیفرو است، دستاویزی مذهبی در کار است. با ادامه بحث، یوثیفرو دینداری را اینگونه بیان میکند: «آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند مخالف دین.» سقراط با ادامه بحث سعی میکند نشان دهد که این تعریف تا چه ناپایدار است. این بحث مطرح میشود که آیا اصلا خود خدایان مگر با هم در صلح دائم هستند و آیا با هم اختلاف نظر ندارند؟ تاریخ اساطیری یونان پر است از ایزدانی که از یک قهرمان حمایت کردند و ایزدان دیگری که همزمان بر ضد اویند. سقراط میگوید: «آنچه محبوب خدایان است، ممکن است منفور آنان نیز باشد. پس عجیب نخواهد بود که اگر رفتار تو، که بر پدر خویش اقامه دعوی کردهای زئوس را خوش آید اما کرونوس و اورانوس از آن بیزار باشند...» به نظرم در اینجا، اولین جرقههای معرفتشناسی افلاطون را میبینیم: اینکه معیار مطلقی برای حقیقت باید وجود داشته باشد (پرداختن مشروحتر افلاطون به معرفتشناسی را میتوان در در اثر مربوط به دوره سالخوردگیاش، تئایتتوس و یا در بخشهایی از جمهوری پیدا کرد!) و نمیتوان بر پایهای نااستوار حقیقت را بنا کرد. جلوتر، مهمترین پرسش سقراط مطرح میشود: «آیا عملی که موافق دین است، بدین علت محبوب خدایان است که موافق دین است، یا چون محبوب خدایان است موافق دین شمرده میشود؟» همانطور که بحث جلوتر میرود، سقراط پرسشهای بیشتری مطرح میکند. او نسبت عدالت و دیندار بودن به شکل دقیق واکاوی میکند و در بخش پایانی، دینداری را با خدمت کردن به خدایان و پاسخ گرفتن از آنها مقایسه میکند. پایان دیالوگ بدون نتیجه خاصی به پایان میرسد. یوثیفرو در مسیری دایرهوار حرکت کرده و به نقطه شروع رسیده است. او تغییری نکرده و بدون پذیرش عدم داناییش، از بحث بیشتر فرار میکند! <img src="https://s6.uupload.ir/files/fdd6c37ff6192b2786dfba0cfe054ecc_9oar.jpg" alt="Euthyphro"/> بخشی از چیزهایی که نوشتم تلقیهای خودم بود و بقیه را هم با کمک اینها یاد گرفتم: 1- تاریخ فلسفه کاپلستون جلد اول 2- سقراط: آگاهی از جهل / یان پاتوچکا 3- مرگ سقراط / رومانو گواردینی
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.