یادداشت ایمان نریمانی

                کتاب شرح اندیشه‌ها و روزمرگی‌های زندگی هانتا، یک کارگر بازیافت کاغذ است که سال هاست در زیرزمینی نمور، شلوغ و کثیف به خمیرکردن کتابها مشغول است.
کاغذ‌های باطله‌ای که برای خمیر به زیرزمین محل کار هانتا می‌آیند، هر کدام داستانی دارند و همه آنها «قصه‌ی عاشقانه» زندگی هانتا را می‌سازند؛ هانتا عاشق کتاب‌هایی است که نابود می‌کند. قصه عاشقانه او آشنایی با کتاب‌ها و شاهکارهای بزرگ ادبی است که از لا به لای کاغذ‌های بازیافتی و باطله پیدا می‌کند و چیزهایی که از این آثار می‌آموزد. او برخی از این کتابها را به خانه‌اش می برد تا از نابود شدن نجات پیدا کنند.
این تناقض، کنایه‌ای است بر مرگ کتاب‌ها و آثار هنری در جامعه کمونیستی. جامعه‌ای که روشنفکرهایش در زیرزمینهای نمور زندگی می کنند؛ آنجا که فلسفه، هنر و اندیشه طعمه‌ی موش‌های خیس و کثیف می‌شود و بقایای آنها نیز وارد دستگاه‌های پرس شده و برای تولید کاغذهای سفید روانه‌ی کارخانه‌ها می‌شوند، تا در آن‌ها تاریخی جدید و مطابق پسند حاکمانِ زمانه به رشته ی تحریر درآید. 
هرابال که خود یکی از قربانیان این شرایط است و بسیاری از کتابهایش گرفتار سانسور می‌شوند، تنهایی پر هیاهو را در سال‌های ممنوع القلم بودنش نوشت که درهمان سال­ها بصورت مخفیانه انتشار یافت.
دردناک‌ترین قسمت کتاب زمانی است که هانتا متوجه می‌شود که قرار است دستگاه‌های بزرگتر و کارگران سوسیالیستی که هیچ حسی به کتاب‌ها ندارند، جای او را بگیرند تا بیشتر و سریع تر کتاب‌ها را نابود کنند و به آنچه فکر نمی‌کنند نگاه کردن و خواندن و غرق شدن در کتاب‌هاست‌. در این جامعه کسی به فکر لذت‌های پیچیده و عمیق اندیشیدن نیست و در آوردن نان و لذت‌های زودگذر و سطحی مهمتر از هر چیزی است.
زاویه دید اول شخص، نثر شاعرانه و توصیفات فوق العاده نویسنده به همراه ترجمه خوب #پرویز_دوائی که باعث شده هدف هرابال بدون دستکاری شدن به فارسی برگردان شود، این کتاب را به کتابی خواندنی تبدیل کرده که عاشقان کتاب را شیفته خودش می‌کند.

قسمت هایی از متن کتاب
من وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، یا مثل لیکوری می نوشم، تا آن که اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگ هایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد. 

 کیف دستی‌ام پر از کتاب‌هایی است که انتظار دارم همان شب بر من درباره خودم رازهایی را بگشایند که نمی دانم.

کاغذ هم، مثل پنیرِ جا افتاده و شرابِ کهن، هرقدر کهنه تر خوشمزه تر.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.