یادداشت محمد مهدی شاطری
1403/11/8
امتحان زندگی دانشجویی تمام شده است. بعد از گپ و گفتی طولانی سوار ون های دانشگاه شده و به سمت مترو گلشهر میروم. کلاس پرنده اریش کستنر که مدت هاست با صدای منصور ضابطیان در طاقچه دانلود کردم تا در فرصتی مناسب گوش دهم را شروع میکنم. ذهنم شلوغ و پراکنده است. تا نیمه کتاب نمیتوانم خط روانی منسجمی را تصور کنم. یکی از مشکلاتم همیشه با کتاب صوتی همین بوده است اما این بار من عذاب وجدان دارم بابت این سهل انگاری در گوش دادنم. مدت قابل توجهی را در راه هستم. به نیمه کتاب میرسیم و من آن را با سرعت دو برابر گوش میدهم و ناگهان دکتر بوق یقه من را میگیرد و تا به خودم میآیم میبینم صورتم از گریه خیس شده است. از اینجاست که با جان و دل تک تک کلمات در وجودم فرو میروند و من گریه خودم را نمیتوانم کنترل کنم. کلاس پرنده احساساتی که مدتی است سرکوب شده اند را با چنگ و دندان بیرون میکشد و نمایان میسازد. شب به بهانه گوش کردن کتاب و در عین حال نگرفتن عذاب وجدان نخواندن برای امتحان فردا باقی کتاب را گوش میدهم و باز گریه امانم را میبرد. ساعت ۲:۳۰ دقیقه شب است. و من درحالی که کتاب روانشناسی پرورشی نوین را میخوانم گریه میکنم. گریه ای که حاصل یادآوری بخش هایی از کتاب است و گریه ای که هیچ توضیح درست و منطقی برای آن پیدا نمیشود. درس را تمام میکنم. در رخت خواب میروم. وارد بهخوان میشوم و متنی را راجع به "کلاس پرنده" مینویسم و اشک چشم سمت راستم لیز میخورد و به سمت پایین حرکت میکند. ((چه باکلاس و لوس)) با خودم میگویم؛ دادن پنج ستاره منطقی است؟ _فعلا گور پدر منطق ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.