یادداشت مهسا
دیروز
یادداشتی بر سرود کریسمس: از خودم پرسیدم اگر کودکی بودی در لندن و این داستان را در سرمای زمستان و ایام کریسمس میخواندی، چگونه اثری رویت میگذاشت؟ و بعد مقایسهاش کردم با شرایطی که در واقعیت کتاب را خواندم. فهمیدم که کتاب، مجموعهایست از امید و روشنایی و مهربانی که از مکان و زمان خارج است. تنها راز بیشتر لذت بردن از آن، نه تنها خواندنش در فصلی سرد، بلکه خواندنش با روحیهای کودکانه است و در مکانی آرام و دنج. کتاب مناسبی نیست که در فضاهای شلوغی مانند مترو خوانده شود. سرود کریسمس داستانیست که حتی اگر با زمختی و مقاومت خوانده شود، «بدن» خود به یک کودک بدل میشود و نمیتوان انکار کرد که مطالعهاش به تجربهی خواندن کتابی میماند که در بچگی میخواندیم. ارزش کتاب برایم در این حس نوستالژی و کودکی و ذوق خالصانهای بود که با تمام شدنش در بدنم جریان داشت و از یک کتاب ساده به کتابی شخصی تبدیل شد. اسکروج پیرمردیست که همهی ما حداقل یکبار شبیهاش را در زندگی دیدهایم. پیرمردی که احساسات باشکوه انسانی را فراموش کرده است و جز مالاندیشی و دوری از انسانها و ارتباطات، خواستهی دیگری ندارد. پیرمردیست که طمع و جاهطلبی در جوانی او را به مرور تغییر داده است و اخمی همیشگی میان ابروانش کاشته. در این حال است که به ترتیب روحهای کریسمسِ گذشته، حال و آینده با او دیدار میکنند و چشماندازی از سه دورهی زمانی نشانش میدهند. در مواجهه با گذشته، احساسات خاموش کودکیاش بار دیگر زنده میشوند و غبار فراموشی از روی عاطفهی فراموششده ستانده میشود. در زمان حال، حسرت و افسوس به سراغش میآیند؛ و به آینده که میرسد، آتشِ میل به جبران، درونش زبانه میکشد. پایانش منِ کودک را راضی میکند و باعث میشود خوشحال کتاب را ببندم. دربارهی تاثیر این داستان بر انگلستان عصر ویکتوریا و احیای سنت کریسمس میان مردم، در مقدمهی کتاب به خوبی صحبت شده است. انتخابی دلپذیر برای شبهایی سرد، پیچیده در پتو با لیوانی گرم از چای؛ به همین اندازه سانتیمانتال اما بدون شک لذتبخش. اگر به دنبال استراحت از کتابهایی سنگین و سردردآور بودید، سرود کریسمس را بخوانید🎶
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.