یادداشت

با چشمانی باز: داستان "دلبر"
این داستان
        این داستان درباره روابط موازی آدم ها است. یک مرد که همسر دارد و دل در گرو دلبر دیگری می بندد، به تعبیر نویسنده «زن مهر» و «زن عشق»، مرد دیگری که او هم داستان هایی درباره تجربه زندگی عاشقانه دارد و مرد سومی که رنج ها و مرارت ها او را ناامید و بدبین کرده است.
محل تلاقی سه مرد در فرودگاه است؛ پروازی به مقصد مشهد که تاخیر دارد. بخش زیادی از داستان در فرودگاه روایت می شود. سه مرد، مجبور و منتظر در فرودگاهی که خود استعاره ای است از حال و روز آدم ها. و سر انجام وقت موعود می رسد و مردها هرطور که هست «پرواز» می کنند. 
صفحات پایانی رمان در مشهد و پیرامون حرم امام رضا علیه السلام  اتفاق می افتد و آدم های جدیدی به قصه وارد می شوند و دیداری که سر نمی گیرد و چشمانی که باز میشود... 
از متن کتاب:
-گفته بودم که وقتی لب هات را می بندی و آب دهنت را قورت می دی(تا چیزی بهم بگی)، سرتاسر گلوم شیرین می شه؟!
- نه نگفته بودی!
-گفته بودم که وقتی انگشت هات رو فرو می بری لای موهای بلندت تا بهشون حالت بدی... احساس می کنم وسط بهشتم و نسیمی می آد و موهام رو نوازش می کنه؟!
-نه نگفته بودی...
-گفته بودم که جو...ن منی؟!
-این رو گفته بودی... اما«نشون»م نداده بودی.
راست می گه ... نشونش نداده بودم.
نشون ندادنم به کنار!... شاید حتی درست هم نگفته بودم که چقدر دوستش داشتم.
پیامک ها را پاک کرده و سرت را بالا گرفته ای ... جوری که ...
      

26

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.