یادداشت محمدرضا ایمانی
1401/3/14
3.7
45
یادمه دکتر خالقی (استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران) یه روز تعریف کرد که یه دفعه از سیمین پرسیدم: «تو مگه سنگی بر گوری رو نخونده بودی؟! پس چه جوری بازم جلال رو دوست داشتی!» سیمین هم برگشت بهم گفت: «تو جلال رو ندیدی. نمیشد جلال رو ببینی و دوستش نداشته باشی...» . یادداشت برای دفعه دومی که خواندم: جلال به بحرانی در زندگیاش خورده به نام عقیمی. در کشمکشی که در این جریان داشته جایی کارش به رابطه خارج از ازدواج میرسد و بالتبع سیمین میفهمد و جار و جنجالی. نمیدانم چه شد و چرا تصمیم میگیرد افکارش را روز کاغذ بیاورد. در واقع سعی میکند به نوعی خود را روانکاوی کند که عجیب است. عجیبتر نتیجه این روانکاوی است که گویی تمایلش به تعدد زوجات به این جا کشاندهاش و عقیم بودن فقط بهانهای برایش بوده. کشمکش درونیای که جلال در فصل پنج آورده در عین حال که شاهکار، وحشتناک است. اینها همه به کنار، در عین ناباوری کتاب با مرگ تمام میشود! اصلا نسبتش را نمیفهمم. فکان الدنیا لم تکن و کأن الاخرة لم تزل؟! آدم عجیبی است جلال. دکتر طبیبزاده در جلسهای این کتاب را با منظر روانکاوی فرویدی بررسی کرده. هر چند جای خدشه دارد ولی چیز جالبی درآمده. در کانالم اگر سرچ کنید «سنگی بر گوری» میآورد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.