یادداشت مصطفا جواهری

                این یادداشتم برای قفسۀ روزنامۀ جام جم است:

مراقب گرگ¬ها باش!
حرف آخر را همین ابتدا بگویم! هم¬نشینیِ کلیدواژه¬های جنگ، ارتفاعات کردستان، حزبی¬ها، انتقام، گرگ، تمایلاتِ نفسانی، مردانگی و عزت، در قالب یک روایتِ غیرخطیِ مرموز، با سورانِ سرد کاری کرده که شما را به سمت خودش بکشاند؛ این از این!
اما حرف اول؛ در ابتدای شروع رمان، گمان می¬برید که شخصیت اصلی، سهراب نصرتی است که در دهۀ80 برای کشف بعضی زوایای پنهانِ اتفاقاتِ 20سال پیش، راهی سوران در ارتفاعات غربی ارومیه شده است. روستایی که دو پایگاه سپاه و ارتش در آنجا مستقر بوده است. اما روایت غیرخطی¬ای که رمان را پیش می¬بَرَد، شخصیت اصلی یعنی سینا یعقوبی-بسیجیِ به دلخواهِ خودش اعزام¬شده- را به شما معرفی می¬کند. شخصیتی که برگِ برندۀ رمان است در ضدجنگ نبودنِ رمان؛ بلکه با قداستی که در درون و بیرونِ سینا وجود دارد، بدون شعارزدگی، تاکید بر مقدس بودن این دفاع می¬کند.
حرف دوم؛ پلات(طرح) سوران سرد، یک کلافِ درهم¬تنیدۀ قطور است که شما را با خودش تا انتها می¬کشاند که گره¬ها را دانه¬دانه و باحوصله باز کنید. وجود سیر مناسب اتفاقات نظیر موقعیت خطرناکِ پایگاه سوران، درگیری با حزبی¬ها، وجود جاسوس در بین رزمنده¬های پایگاه، سقوط یکی از دو پایگاه، کشته¬شدنِ مردمِ بی¬گناه، ارتباط دو سرباز با یکی از زنان روستا و خرده¬داستان¬هایی دیگر، داستان را پخته کرده¬است.  تنوع شخصیت¬ها، رفت¬وبرگشت¬های گاه¬نامنظمِ بین حال و گذشته، فصل¬بندی¬های متعدد و توصیفات فراوان، این نکته را گوشزد می¬کند که سوران سرد ممکن است برای خوانندۀ کم¬حوصله، خسته¬کننده و ملال¬آور باشد؛ درواقع قرار نیست با رمانی کم¬مایه روبرو شوید که با رَج¬زدنش، کامل دست¬گیرتان شود! و برای صفحه¬به¬صفحه¬اش دقت و حواسِ جمع¬تان را می¬طلبد.
حرف سوم؛ شاید بتوان گفت که عاملِ حیاتیِ زنده¬بودنِ سوران سرد، زمینه و جهان داستانش است. نویسنده که خود دوران سربازی¬اش را در ارتفاعات غرب گذرانده، به خوبی توانسته¬است که با قلمِ گیرا، جزئیات مربوط به جغرافیا و منطقه، ادوات و تجهیزات نظامی، نفوذِ حزبی¬ها و درگیری با نیروهای خودی را به¬قاعده و درست به¬تصویر بکشد تا سخت باورمان بشود که سوران سرد، اولین رمانِ جواد افهمی است.
حرف چهارم؛ سوران سرد، یک معمایی-جناییِ دفاع¬مقدسی است. اگر به حداقل یکی از این دو ژانر علاقمندید، پیشنهادش می¬کنم.
حرف آخر؛ همان ابتدا گفتم!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.