یادداشت ابوالفضل شربتی
1400/6/2
ایده این کتاب در واقع همان ایدۀ «تفسیر قرآن به قرآن» علامه طباطبایی است، با این ابداع که انسان تفسیر شده است. به بیان دیگر اگر در تفسیر قرآن این اصل را جاری میکنیم که باید بعضی از آیات بعضی دیگر را تفسیر کنند، مانندِ سنجیدنِ متشابهات با محکمات، انسان را میتوان با انسان فهمید و تفسیر کرد، به این صورت که انسانها نیز به محکم و متشابه تقسیم میشوند، هر کدام خصوصیاتی دارند، در این صورت میتوان انسانِ متشابه را با انسانِ محکم تفسیر کرد. حال این ایده تا چه حد میتواند پذیرفته یا کاربردی باشد بسته به مقدمات و طرحوارهای است که نویسنده در پی آنست. کتاب از سه بخش کلی تشکیل شده است، هر یک از این سه بخش فصلهای متنوعی دارد. برای روشنشدن طرحوارهٔ کتاب تلاش میکنم مغز هر بخش را بهاختصار بیاورم. بخش اول مسأله شناختنِ انسان را بررسی میکند. تفاوتهای ظریفی را میبینیم که تنها از آیتالله جوادی آملی انتظار میرود (مانند تفاوت بین راه و روش). در این بخش به تفصیل درباره انواع روشهای شناختنِ انسان صحبت میشود، مانند روش وحیانی، روش کشف و شهود، روشهای عقلی، نقلی، ریاضی و تجربی. آخر این فصل، پس از بررسیِ انواع روشها و کاراییشان، بهترین روش شناخت انسان را روش تفسیر انسان به انسان می داند. اما اینکه این روشِ شناخت چیست در دو بخشِ دیگر پاسخ داده خواهد شد. بخش دوم به شناخت قرآنی انسان میپردازد. انسان نه حیوان ناطق بلکه «حیّ متأله» است، زندهای خداجو و خداشناس است. از منظرِ قرآن انسان فقیر، بیچیز و ربطِ محض است. فطرت و طبیعت دو ساحتِ برجستۀ انسان است. فطرتِ انسان به کمالِ مطلق گرایش دارد و از نقصها و محدودیتها بیزار است، توحیدی است. اما انسان باید در مسیر فطرت حرکت کند، با «تقوا» است که فطرت شکوفا میشود. البته به تمایلاتِ طبیعیِ انسان نیز باید توجه داشت، با در نظر داشتن این نکته که طبیعت از فطرت سرمشق میگیرد. شاهد این نکته نیز این است که در قرآن مبدأ اوصافِ پسندیدۀ انسان فطرت و مبدأ اوصاف ناپسند او طبیعتگرایی یا افراط در طبیعت است (نه خودِ طبیعت) بخش سوم و نهایی «تفسیر انسان به انسان» است. انسان از دو ساحتِ بینش و گرایش (یا باورها و عواطف/گرایشها) تشکیل شده است. در روانشناسی، اخلاق و حتی علومِ تجربیِ امروزیتر این بحث همچنان مطرح است که ساحتِ بنیادینِ انسان کدام است؟ گرایشها از بینشها نشات میگیرد یا بینشها از گرایشها؟ برای مثال، وقتی من به نیازمندی کمکِ مالی میکنم آیا به خاطر این باور است که کمک به نیازمند خوب است یا بهدلیل اینکه عواطف من جریحهدار شده است به نیازمند کمک میکنم؟ بخش سوم این تفکیک را در ضمنِ خود دارد. ایدۀ این بخش همانست که در اول نوشتم: انسانِ متشابه را باید به انسانِ محکم تفسیر کرد. در این فصل اضافه میشود که بینشهای متشابه را باید با بینشهای محکم و گرایشهای متشابه را باید با گرایشهای محکم تفسیر کرد. این بخش پُر است از استنادات و شواهد قرآنی برای این دو مدعا. اما باید به این نکته توجه کنیم که نویسنده هیچ یک از دو طرف را بر دیگری برتری نمیدهد. سه حالت به تصویر کشیده میشود که هر یک روا است، تاثیرِ بینش بر گرایش، تاثیرِ گرایش بر بینش، تاثیر بر و تاثر از همدیگر؛ درحالیکه مکتبهای اخلاقی و روانشناسی درباره چیستیِ انسان یا گرایش را اصل میدانند یا بینش را. البته فهمیدنِ عبارت تفسیر انسان به انسان به لطفِ استدلالها و توجیهِ نویسنده به شواهدِ قرآنیِ فراوان و تعلیلهای اوست. فصلِ آخر این بخش نیز با عنوانِ ثمرات این نوع تفسیر به مغالطات منطقی، عاطفی، رفتاری و هویتی انسان میپردازد و برای هر کدام به آیاتِ قرآن استشهاد میکند. این کتاب با حجم نسبتاً زیادش پر از مطلب و نکته است. مسلماً در این چند کلمه نمیتوان به تفصیل کتاب را مرور کرد. به نظر میرسد این کتاب دربارۀ شناساندنِ انسان از نظر دین و قرآن اثری ارزشمند و قابلتوجه است. تنها یک نقد کوچک و مهم میتوان به تمامِ آثار آیتالله جوادی آملی داشت و آن بیان و قلم ایشان است. شکی نیست که فرهنگِ واژگانِ ایشان غنی و بسیار دقیق است، اما برای مخاطبان بسیار دشوار مینماید. کافیست برای درک این مطلب با کتابهای شهید مطهری مقایسه کنید. شهید مطهری نیز کتابهایی همانند آیت الله جوادی آملی در حوزههای مختلف علوم اسلامی و انسانی و در همان حدِّ علمی دارد، درحالیکه قلمشان بسیار روان، شیوا و دلکش است.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.