یادداشت Telka

Telka

1402/11/26

قصه دلبری: شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسر
        [البته زیـاد هیئت دونفری داشـتیم. برای هم  سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم، بعد چای،  نسـکافه یا بسـتنی می خوردیـم. می گفـت: «این خوردنیـا الان مـال هیئته!»  هروقت چای می ریختم می آوردم، می گفت: «بیا دوسـه خـط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!» زیارت عاشورا می خواندیم و تفسـیر می کردیم. اصرار نداشـتیم زیارت جامعۀ کبیره را تا ته بخوانیم. یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم، چون به زبان عربی  مسلط بود، برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد.]

هر بار که کتاب‌های زندگی شهدا رو میخونم یا مستندهاشون رو میبینم بیشتر حس میکنم که چقدر از مرام و معرفتشون فاصله دارم
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.