یادداشت محمدقائم خانی

والدن
        .

تارو که از ستایندگان بزرگ فرهنگ شرق و ایران بود باور داشت که با سعدی در زیر پوستی واحد زندگی می کند. او در خاطرات خویش در هشتم جولای 1852 نوشته است: «اندیشه از ورای پهناورترین شکاف های زمانی با احساسی از برادری که خطایی در آن نیست به اندیشه درود می فرستد. برای مثال من می دانم که سعدی زمانی اندیشه ای کاملا یکسان با من داشته است و بنابراین هیچ فرق مهمی نمی توانم میان خویش و سعدی بیابم.» 

زمانی که هنری دیوید تارو در آن می زیست و از آن می نوشت دورانی پرشور در ادبیات آمریکا بود. دورانی که آثار بزرگی همچون موبی دیک اثر هرمان ملویل، ساقه های چمن اثر والت ویتمن و نامه اسکارلت اثر ناتائیل هاثورن را آفریده بود، آثاری که طنین آرمان های آمریکا بود و دیگر فقط بازتابی از ادبیات انگلستان نبود. حدوداً یک دهه پیش از عزیمت تارو به آبگیر والدن، گروه های آرمان پرست تأسیس می شدند، لایحه اخراج سرخپوستان، لایحه مربوط به بردگان فراری که مایه شرم تاریخ سیاسی آمریکاست هر دو تصویب شدند، ایرلندی هایی که گرفتار قحطی سیب زمینی شده بودند به نیوانگلند می آمدند، بانک ها ورشکسته می شدند، نهضت های مختلف تلاش های گوناگونی را برای اصلاحات اجتماعی آغاز می کردند و کشور به سوی جنگ داخلی پیش می رفت. 

گسترش فرهنگ فارسی در اندیشه آمریکائیان آرام بود. افسانه هایی با ریشه های فارسی در کتاب هزار و یک شب یافت می شد که در این زمان محبوبیت یافته بود و دنیای رویایی متفاوتی را با حیات روزمره مردم در اواسط قرن نوزدهم عرضه می کرد. در سال 1818 گلچین ادبی خاورشناس اتریشی جوزف فن هامر پرگستال به زبان آلمانی منتشر شد. این کتاب آنچنان تأثیر عمیقی بر امرسون گذاشت که یک نسخه از آن را در سال 1846 خرید و مقاله ای درباره «ادبیات فارسی» برای ماهنامه آتلانتیک که مجله ای با تفسیرهای ادبی و فرهنگی بود نوشت و شعرهایی را برای مخاطبین آمریکایی برای اولین بار ترجمه کرد. امرسون روی ترجمه 100 شعر فارسی از زبان آلمانی کار کرد، هرچند که قسمت اعظم این کار در زمان مرگ او ناتمام ماند. کار او تأثیر اندکی بر ایجاد علاقه زیاد به ادبیات جدیدی که به خوانندگان آمریکایی معرفی می شد داشت، ولی بر نویسندگانی همچون والت ویتمن و تارو اثری عمیق گذاشت. 

بخش هایی از کتاب والدن: 
انسان هایی که می شناسیم بسیار اندک اند، و کت و شلوارهایی که می شناسیم بسیار فراوان. آخرین لباس خود را بر تن مترسکی کن و خود، بی لباس در کنارش بایست. کیست که بی درنگ به مترسک سلام نکند؟... می گویند سگی بود که به هر غریبه ای که با لباس به ملک اربابش نزدیک می شد پارس می کرد ولی دزدان برهنه می توانستند به آسانی او را ساکت سازند... وقتی مادام فیفر از سفرهای پرماجرای خود، از شرق تا غرب دنیا، تا مرزهای آسیایی روسیه به میهن نزدیک شد گفت احساس میک ند برای دیدن مقامات، ضروری است لباس دیگری به جز رخت سفر بپوشد زیرا «اکنون در کشوری متمدن است که در آن مردم را از روی نوع لباسشان قضاوت می کنند.» 

هستند کسانی که تمام هنر خود را به کار بسته اند تا مرا به پذیرفتن پشتیبانی بعضی خانواده های فقیر در این شهر ترغیب کنند. من نیز اگر کاری برای انجام دادن نداشتم - از آنجا که شیطان برای آدم بیکار مشغله می تراشد- ممکن بود دست به سرگرمی هایی مانند این بزنم... نیکوکاری یکی از آن حرفه هایی است که اشباع شده است... من ایمان دارم که اراده ای مشابه ولی بی اندازه بزرگتر از جایی دیگر، تنها چیزی است که اکنون از عالم محافظت می کند... انسان دوستی شدیدِ (انسان اصلاح گر) به جستجوی اسکیموها و پاتاگونیایی ها می رود و روستاهای پرجمعیت هند و چین را در آغوش می کشد و به این ترتیب با چند سال فعالیت انسان دوستانه، در حالی که بی شک قدرت ها برای اهداف خود از او بهره می برند، سوءهاضمه خود را مداوا می کند... به تماشای فقیران ما مایست، بلکه بکوش تا یکی از شایستگان جهان شوی. در گلستان شیخ سعدی شیرازی خوانده ام: «حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عز و جل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده اند مگر سرو را که ثمره ای ندارد در این چه حکمت است؟ گفت هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش است و این است صفت آزادگان. 
برآنچه می گذرد دل منه که دجله بسی 
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد 
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم 
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد. 


میلیون ها انسان فقط به قدر کارهای مادی بیدارند. ولی تنها یکی از یک میلیون به اندازه به کارگیری موثر خرد و یکی از هرصدمیلیون تا مرز حیاتی شاعرانه و الهی بیدار است. بیدار بودن زنده بودن است. هنوز انسانی را ندید هام که کاملاً بیدار باشد. در چهره چنین انسانی چگونه می توانم بنگرم؟ 

اگر در خانه بنشینیم و صبر پیش گیریم، اصلاً کیست که راه آهن بخواهد؟ ما نیستیم که بر راه آهن می رانیم؛ راه آهن است که بر ما می راند. آیا هرگز فکر کرده اید آن تخته ها که در زیر راه آهن خوابیده اند چیست؟ هرکدام یک انسان، یک ایرلندی یا یک یانکی است. آهن ها را بر آنان می نهند و با شن می پوشانند و واگن ها راحت و روان از روی شان می گذرند. 

فریب و ریا را به جای حقیقت محض محترم می شمارند در حالی که حقیقت را افسانه می پندارند. اگر آدمی همواره بر حقایق نظر می کرد و فریبی به خویش راه نمی داد، زندگی در قیاس با آن چیزها که ما می شناسیم چونان افسانه پریان و قصه های هزار و یک شب جلوه می نمود. اگر تنها آنچه را که از آن ناگزیریم و حقی برای بودن دارد محترم می شمردیم طنین موسیقی و شعر خیابان های مان را آکنده می کرد. 

ما در زندگی نافرهیخته، نازل و بی سوادیم؛ از این حیث اقرار می کنم که میان بی سوادی آن همشهری ای که اصلاً خواندن نمی داند و بی سوادی آن که خواندن را تنها برای چیزهایی آموخته که مخصوص کودکان و سست عقلان است تمایز خیلی بارزی نیست. ما باید به خوبی شایستگان روزگاران کهن باشیم، ولی ابتدا باید بفهمیم آنان چقدر نیک بوده اند. ما تباری از انسان های خرده پایی هستیم که در پرواز عقلانی خویش تنها اندکی از ستون های روزنامه ها بالاتر می رویم. 

میوه طعم راستین خویش را نه به خریدار خود می بخشد و نه به کسی که آن را برای ابزار پرورش می دهد. تنها یک راه برای چشیدن طعم راستین میوه هست، با وجود این، شمار اندکی از مردم این راه را دنبال می کنند. اگر می خواهی طعم زغال اخته را بشناسی از گاوچران یا از کبک بپرس. خطایی ناشایست است که فرض کنیم آن کس که زغال اخته نچیده آ نرا چشیده است. 

من انسانی را محترم نمی شمارم که مناظر طبیعت را و نیز خدای خویش را اگر بتواند چیزی در ازایش بگیرد با خود به بازار می برد. 

زمین تنها یک تکه از تاریخ مرده نیست که فقط زمین شناسان و عتیقه شناسان آن را لایه بر لایه مانند برگ های یک کتاب بخوانند، بلکه شعری است زنده همانند برگ های درختی که گل ها و میوه ها می دهد، نه یک زمین فسیلی، بلکه زمینی زنده که در برابر حیات بزرگ مرکز او تمامی حیات حیوانی و گیاهی، صرفاً انگلی است. او با دردی شدید پوست ریخته ما را از گور بیرون خواهد کشید. 

هیچ یک از فرزندان اروپا حق شاعران و فیلسوفان پارسی و هندی را ادا نکرده اند. این شاعران برای بازرگانان دانشور اروپا آشناترند تا برای شاعران و متفکران آن... هومر و چند فرد عبری دیگر شرقی ترین نام هایی هستند که اروپای نوین که ادبیات آن از زمان سقوط پارس اوج گرفته است، در فهرست شایستگان خود راه داده است... در برابر فیلسوفان شرق، می توانیم بگوییم که اروپا هنوز فیلسوفی نزاده است.
      
3

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.