یادداشت امیر امامی
1403/11/13
کتابخانه نیمهشب رمانی انگیزشی دربارهٔ تجربهٔ ناب زیستن است که دربرابر مرگ معنی پیدا میکند. احساس میکنم که نویسنده بسیار نظر به روانشناسی اگزیستانسیالیستی یالومی دارد و موجود بودن(وجود داشتن) اصلیترین چیزی است که در این داستان بر آن تاکید شده است. استعارهٔ آتشفشان در پایان رمان دقیقا همین مفهوم و نظرگاه را موکّد میکند. اشارههای دیگری هم هست که در پایان داستان رمزگشایی میشوند. اصل داستان تفسیر این حرف است که مکرراً یادآوری میشود: «لازم نیست زندگی رو درک کنی؛ فقط باید اون رو زندگی کنی». نورا سید خودکشی میکند و در بزرخ مرگ و زندگی تمام احتمالات ممکن را در قالب زندگیهای موازی تجربه میکند. «حسرت» بخشی از زندگی ماست که باید بر آن غلبه کرد و باید آن را کنار گذاشت. میل اساسی به زندگی و حیات اصلیترین چیزی است که ما را از مردن بازمیدارد. از نظر هنری، این رمان را برجسته و خاص نمیبینم ولی بهرحال کشش روایتهای متنوع و موازی (در قالب برشهایی از زندگیهای متنوع و محتمل یک شخصیت اصلی و شخصیتهای فرعی دیگر که به شکلهای متفاوتی بروز پیدا میکنند) آن را جذاب میکند؛ صریحتر آنکه شخصیتهایی ثابت در طول داستان لباسهای گوناگونی به تن میکنند و صحنههای مختلفی به این وسیله خلق میشود؛ راز جذابیت اثر شاید در همین است. «اثر پروانهای» هم در خلق روایتهای موازی به جذابیت و هیجانانگیزی آن میافزاید؛ با این حال، ایراد اصلی به منطق روایت این داستان، به نظرم، امکانات بینهایتی است که در خلق این جهان داستانی تودرتو از آن استفاده شده ولی بدون پاسخ منطقی به این ایراد، پایان داستان بسته شده است. نمیدانم چقدر در توضیح این ایراد موفق بودم ولی نکته آن است که پیچشی شناختی در معرفت امر بینهایت وجود دارد که داستان در همان پیچ متوقف شده است و شاید دیگری را در این امر اعتقادی دگر باشد.
(0/1000)
اسماعیل محمدنژاد 🇮🇷🇵🇸
1403/11/14
1