یادداشت درسا احیا

عشق در سال های وبا
        من هم‌چنان باید بگم نثر و نگارش مارکز رو دوست دارم که سراغ کتاب‌هاش میرم. البته کمی هم در برابر پرداختنش به جزییات خسته میشم اما در نهایت از فضاسازی داستان‌هایش در دوران و سرزمینی بسیار ناشناخته برای من، در مجموع، لذت می‌برم. گرچه که شاید به دنبال داستانی قوی‌تر بودم. از آن‌جایی هم که به دلیلی نتونستم صد سال تنهایی رو کامل بخونم، یک کتاب دیگه در این زمان از این نویسنده به خودم بدهکار بودم.
 
«پس از آن، هنگامی که آهنگ هق‌هق فرمینا را، که بالش را به دندان گرفته بود و می‌گریست، شنید، دچار حیرت شد، چرا که
خوب می‌دانست زنی مانند او با هر مصیبتی، گریه سر نمی‌دهد. فرمینا تنها هنگامی هق‌هق کنان می‌گریست که خشم جام درونش را لبالب کرده باشد؛ به ویژه در هنگامی که احساس مقصر بودن وجود زنانه‌ی او را در میان می‌گرفت، به گریه پناه می‌برد و هر اندازه که می‌گریست،
آتش خشمش نیز بیشتر می‌شد و این شعله‌ور شدن لحظه به لحظه‌ی خشمش نیز، از این احساس گناه درونی بود که چرا نمی‌تواند از سستی
خود در برابر سیلاب گریه‌ها جلوگیری کند.»
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.