یادداشت احمد کولی وندی

                
با وجود اینکه این اثر را بسیار دوست دارم، اما اجازه دهید برای شرح ابتدا از نکات منفی آن بگویم. "چشم‌هایش" اثری است پر از شخصیت‌های خام و قوام نیامده. شما با استادی سروکار دارید که نمی‌دانید یک هنرمند تحصیل کرده است یا یک انقلابی دلیر. در ابتدای داستان چند خرده روایت از او بیان شده، اما این خرده روایات آنقدر گنگ هستند که چندان کمکی به خواننده در شناخت شخصیت نمی‌کنند. این اتفاق معمولا برای نویسنده‌هایی رخ می‌دهد که شخصیت داستان خود را در جهان واقع خوب می‌شناسند و گاهی ناخودآگاه می‌پندارند دیگران نیز او را به همین خوبی می‌شناسند. این خامی در شخصیت پردازیِ فرنگیس و نوع ارتباط او با سایر اشخاص داستان بسیار مشهودتر است. 
در خصوص خط داستان نیز باید بگویم که روایات خیلی باهم جفت نمی‌شوند. در تمام طول داستان تصور می‌کنید با سرعت در مسیری رانندگی می‌کنید که مقصد آن آنقدرها هم جذاب نیست و دوست دارید راننده بیشتر کنار بزند تا بیشتر از مناظرِ راه لذت ببرید. البته بزرگ علوی گاهی در میان داستان توقف‌هایی داشته، اما این توقفگاه‌ها آنجایی نیست که شما دوست دارید بایستید. 

با این حال که شاید در پاره‌ای از مواقع با اثری گاها شلخته و خام مواجه باشید، اما اینها چیزی از خدمت بزرگ، بزرگ علوی کم نمی‌کند. فراموش نکنید این اثر در زمانی نوشته شده که رمان نویسی چندان وارد سنت‌های ادب فارسی نشده بوده و نویسندگان بیشتر داستان کوتاه می‌نوشتند. ارزش دیگر اثر حیثیت تاریخی آن است که دوران تاریک رضاخانی را از زبان کسانی بیان می‌کند که آن را زیسته اند، نه پیرمردهایی که در تمام طول تاریخ حمایت از حاکم را وظیفه خود می‌دانند، چه آن روزها چه این روزها...  

اما آنچه مرا شیفته این داستان کرده حس شخصی‌ام به حوادث روایت شده در این اثر است. حسی که به راز در پس این قصه دارم و سال‌هاست روحم را مثل خوره می‌خورد. همانطور که شما نیز ممکن است بدانید صادق هدایت، رفیق شفیق و گرمابه و گلستان بزرگ علوی بوده. علوی بارها و بارها صراحتا بیان کرده که تاثیرگذارترین فرد در قلم من صادق هدایت بوده. بزرگ علوی هدایت را چون استاد و مراد می‌دیده و در اکثر آثارش ابتدا تایید او را می‌گرفته. ته دلم می‌گوید چشم‌هایی که بزرگ علوی از آن نام می‌برد، همان چشم‌های "زن لکاته" در "بوف کور" است. همان چشم‌هایی که صادق را پیر کرد و در نهایت او را به کام مرگ کشید. آنچه حس مرا تقویت می‌کند، تاریخ های ذکر شده در کتاب است. تاریخ رخداد داستان به زبان فرنگیس ۱۳۱۴ است، سال پیش از نگارش "بوف کور"، و خود اثر نیز در سال ۱۳۳۱ به چاپ رسیده. یک سال پس از خودکشی مشکوک صادق. پس اگر این خیال درست باشد، پیشنهاد می‌کنم اثر را پس از خواندن بوف کور بخوانید. شاید کمی برایتان دل نشین تر باشد. البته به شرط اینکه استاد ماکان را صادق هدایت در نظر بگیریم؛ قصاب را رضا خان؛ پیرمرد خنزرپنزری را سرهنگ آرام و زن لکاته را فرنگیس.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.