یادداشت هادی انصاری

                این کتاب و به طور کلی ایده‌ی دبی‌فورد مبتنی به نظریه‌ی «سایه‌ی شخصیتِ» یونگ است که وی یکی از مشهورترین باورمندان به این نظریه است. او کتابی نیز با عنوانِ «تاثیر سایه‌» منتشر کرده است و به طور کلی نیز کتاب‌هایش حول همین محور است. 
به طور اجمالی این نظریه می‌گوید انسان همیشه در تعارضی است میانِ «آنچه هست» و «آنچه باید باشد» و اساسا، «دوگانگی»، مرکزی‌ترین کانونِ تجربه‌ی انسانی است(دوگانه‌هایی مانند خیر و شر، نور و تاریکی، صداقت و فریبکاری و...). امّا جالب اینجاست که انسان در بسیاری اوقات این دوگانگی را انکار می‌کند. «سایه» همان نیمه‌ی تاریکی است که یا در انکار آن هستیم یا از آن غافلیم. 
دیتاهای بیرونی - که همواره به صورتِ شبانه‌روزی به سمتِ ما سرازیر است - موجب شده است تا عمومِ ما علاوه بر توهّمِ آگاهی، از آگاهی نسبت به جهان درونِ خود غافل شویم و در نهایت گویی که با این جهان بیگانه‌ایم. جهانی که به اعتقاد دبی‌فورد مهم‌ترین بخشِ هویّتِ انسانی‌ست. 
این کتاب بنا دارد تا به این جهانِ جداافتاده از ما بپردازد و قدم به این نیمه‌ی تاریکِ ناشناخته را روشن سازد. مسیری که بتوان از طریقِ آن این دو عرصه‌ی وجودِ درون و بیرونِ آدمی را یکپارچه سازد. «تاریکیِ» مدّ نظرِ این کتاب بارِ منفی ندارد و بیشتر مراد از تاریکی، ناشناخته بودنِ آن است. به یاد تعبیرِ زیبای جوردن پیترسون افتادم: «اگر می‌خواهی با اژدها بجنگی باید به آشیانه‌اش بروی، پیش از آنکه او به دهکده‌ی تو بیاید.» این کتاب قصد سفر به این نقطه‌ی تاریک و ناشناخته بده. 
دبی‌فورد، نویسنده‌ی این کتاب، سختی‌ها و رنج‌های مختلفی در زندگی را از سر گذرانده است. از طلاق والدین، اعتیاد(مصرف روزانه 100 قرص!) و خیانت گرفته تا اینکه در نهایت طی یک دوره‌ی مبارزه با سرطان در سن پنجاه‌وهفت‌سالگی درگذشت. خواندنِ کتاب و آشنایی با نظراتِ کسی که سختی‌هایی را کشیده است - که هریک از آنها برای برخی عاملی برای ناامیدیِ مطلق است - تجربه‌ی جالبی است. 
در مرحله‌ی نخست باید با این نیمه‌ی تاریک روبه‌رو شد و دست از این خیال برداشت که او که در آیینه می‌بینیم ما هستیم و این جمله‌ی بیهوده را کنار بگذاریم: «اشکالی ندارد، اوضاع بهتر خواهد شد». باید بپذیریم که بخشِ تاریکِ وجودمان جزئی از ماست. همان بخشی که حتی ممکن است یادآوریِ آن برای خودمان دشوار باشد. امّا برای رسیدن به آرامش و رهایی چاره‌ای جز پذیرش و قدم گذاشتن به این بخشِ تاریک نداریم. 
شکل‌گیریِ این نیمه‌ی تاریک وجود از اوایلِ کودکی آغاز می‌شود. هرقدر هم که پدر و مادری خوب و مهربان داشته‌ایم امّا مساله اینجاست که کودکِ انسانی اینگونه است که هرگونه مخالفت با خود را به حسابِ بدیِ خود می‌گذارد. حتی مخالفتی مانند اینکه «این بیسکوییت را نباید قبل از شام می‌خوردی». این را بگذاریم کنارِ برچسب‌های مختلفی که اجتماعِ اطرافمان به ما زده است. 
فصل نخست در تبیینِ مرادِ نویسنده از جهان بیرون و درون و لزوم پذیرش این تاریکی‌هاست. فصل دوم در ردِ شاید قدیمی‌ترین تصور ماست: تقسیم‌بندی انسان‌ها به خوب و بد! که بر اساس آن همیشه سعی داشته‌ایم بدی‌هایمان را بپوشانیم. فصل سوم در اثباتِ وجودِ تمامیِ ویژگی‌های هستی در هر انسان است. فصل چهارم مقابله با ویژگیِ فرافکنیِ انسان است. فصل پنجم به «روشِ» شناختِ سایه اختصاص دارد که از طریق آن می‌توان خود را شناخت. در فصل ششم می‌پذیریم که ما «مالکِ» این ویژگی‌های پنهان وجودمان هستیم. فصل هفتم گفت‌وگو با این نیمه‌ی تاریک و شنیدنِ پاسخ‌های آن است. فصل هشتم: شناخت و برخوردِ صحیح با ویژگی‌هایی است که مطلوب ما نیستند و در ایجاد آن نقشی نداشته‌ایم. فصل نهم درباره‌ی رها شدن و شکوفایی انسان و فصل آخر به بازتعریفی از انسان در ساختاری به هم پیوسته اختصاص دارد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.