یادداشت نرگس

نرگس

1403/01/27

                برکه‌ یا اقیانوس؟ اولش خندم گرفت اما هرچی جلوتر رفت دیگه بهش نخندیدم ̃o.O

داستان از زبان مردی ۴۰ ساله روایت میشه که بعد از مراسم عزایی که در محل زندگی کودکیش برگذار شده بود، سوار ماشین میشه تا حال و هواش رو عوض کنه. ناخوداگاه خودش رو در محله‌ی بچگیش میبینه. خونه‌ای که کودکیش اونجا سپری شده و بازهم ناخوداگاه مسیرش رو ادامه میده و به سمت خونه‌ی دوستش «لتی همپستاک» میره. مادربزرگ لتی رو می‌بینه و باهاش خوش‌وبش میکنه، سراغ لتی رو می‌گیره و در حینی که داره با مادربزرگ صحبت می‌کنه یا اطراف خونه رو میبینه؛ خاطراتی رو بیاد میاره که ما در ادامه می‌خونیم.

نثر شیرین و روانی داره و خیلی سریع پیش میره. ژانر کتاب رئالیسم جادوییه. اما اگه خیلی روی اتفاقات داستان، اینکه دلیل و توضیحات داشته باشن حساسین، احتمالاً این کتاب خیلی براتون مناسب نباشه! چون حتی بعد از تموم کردن کتاب خیلی چیزا بدون توضیح رها میشن، هرچند پایان‌بندی کتاب تا حدودی این حس بد رو رفع می‌کنه اما خیلی هم قابل قبول نیست.
مثلاً خانواده‌ی همپستاک یه خانواده‌ی عجیب و غریبن که شما در انتهای کتاب هم اونارو کامل نمی‌شناسین(ˇ^ˇ).
همچنین پراز اتفاقای عجیب و غریبه که مقدمه‌چینی یا دلیل خاصی ندارن. 
پس مجددا بگن اگه تو این حوزه سخت‌گیرین این کتاب پیشنهاد مناسبی برای شما نیست!

من بخاطر چالش بهخوان، تعریف‌ها و گزارش پیشرفتای بقیه دوستان خوندمش و با اینکه خیلی به سن من نمی‌خورد ولی آنچه باید یاد میگرفتمو از دلش کشیدم بیرون ( ^_^ ). داستان نکات ریز و درشت زیاد داشت مثلاً در مورد تربیت بچه: وقتی می‌رفت خونه‌ی دوستش با احترام باهاش برخورد میشد، نظرش رو می‌پرسیدن و احساس مهم بودن می‌کرد.
🌱گلدان ها را در جایی که من پیشنهاد کرده بودم گذاشتیم و من خیلی احساس مهم‌بودن کردم.

و از حق نگذریم پایان‌بندی داستان رو دوست داشتم. پایانی بلوغانه و بدون کلیشه.


❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
اینکه یک بزرگسال داستان کودکیش رو تعریف می‌کنه، بی‌اشکال نبود اما با همون وجود تفاوت دنیای کودکی و بزرگسالی خیلی مشهود بود. عملاً با اینکه خانواده‌ی بدی نداشت ولی مورد آزار اذیت جسمی و روانی قرار گرفته بود. 
یه مقدار کمی هم به این اشاره کرد که در سرگذشتش، جنسیتش هم دخیل بوده:
🌱درخواستی داشتم؛ از طرف من از پدرومادرم خداحافظی کنند، یا به خواهرم بگوید عادلانه نیست که برای او هیچ اتفاق بدی نمی‌افتد: که زندگی امن‌امان و جذابی دارد، در حالی که من مدام با فاجعه رو‌به‌رو می‌شدم. 
البته که در پایان داستان، خواهرش زندگی خوب و خوشی داره، در صورتی که زندگی خودش از هم پاشیده شده.

اینکه هرلحظه یه چیزی پیدا میشد یا یه اتفاق عجیب میفتاد که نویسنده رو از گوشه‌ی رینگ در بیاره یا داستان رو جذاب کنه خیلی خوشم نمیومد. حالا در انتهای کتاب مشخص شد که راوی خیلی از چیزها رو چون به صلاحش نیست فراموش میکنه و بایدم فراموش کنه، شاید دلیل خوبی بود اما بنظر من کافی نبود へ‿(ツ)‿ㄏ.

روند بزرگ‌شدنش رو دوست داشتم که متاسفانه بعد ازون اتفاق دیگه اطلاعات خاصی نداد (‧_‧). فقط برگشتم یبار دیگه چند صفحه اولی رو خوندم..

🌱دوران کودکی‌ام را به‌وضوح به یاد دارم.. چیزهای بدی را می‌دانستم. اما می‌دانستم که بزرگتر ها نباید بدانند که چه می‌دانم. باعث وحشتشان می‌شد. 
به این بریده‌ای که اول کتاب آورده شده بود خیلی فکر کردم، به ارتباطش با داستان. شاید به راوی ما هم به دلیل چیزهای زیادی که می‌دونست و کتابای زیادی که میخوند، هیولا می‌گفتند..
        
(0/1000)

نظرات

یادداشت فقط یادداشت شما،
باقی افسانه ای بیش نیست 😅😁
1
نرگس

1403/01/28

🌹🫡😁 
مُحیصا

1403/01/28

راستش من دوستش نداشتم.
خیلی گنگ و مبهم بود سال به قول شما برای کسی که دنبال توضیحی برای اتفاقاته کتاب مناسبی نیست.
2
نرگس

1403/01/28

جالبه که نظرات مختلفه یکی یک ستاره و یکی ۵ستاره!
بعد یسری تحلیل دیگم ازش خوندم کلی استعاره داشت: مثلا پفکی استعاره از معصومیتش بود که خیلی سریع هم مجبور شد ازش دل بکنه.
ولی فعلا نظرمن اینجوری بود در موردش🤷🏻‍♀️ البته دوست دارم بیشتر از گیمن بخونم. 
مُحیصا

1403/01/28

همینش قشنگه. اگه در هر موضوعی نظرات شبیه به هم باشه که باید ترسید.😄
از نیل گیمن کتاب گورستان و کورالین رو هم خوندم. کتاب گورستان رو دوست داشتم و پسندیدم در مورد کورالین هم باید بگم خوب بود ولی انیمیشنش خیلی بهتر بود:)
@Nargs