یادداشت
1401/4/20
3.3
7
ابتدای کتاب شروع خوبی داشت و خواننده رو همراه می کرد اما دیگه از یه جایی به بعد اینقدر تعداد شخصیت ها زیاد شدن که خیلی هاشون رو فراموش میکردم به علاوه این موضوع باعث شده بود شخصیت ها اصلا عمق نداشته باشن. نکته دوم غیرقابل باور بودن ماجراست. اینکه همه ی شخصیت ها منفی بودن و تو اون روستای به اون بزرگی حتییک آدم نسبتا خوب هم پیدا نمیشد و حتی امام جمعه هم به فکر خودش و منافعش بود باعث میشد داستان ملموس نباشه. مساله ی سوم گره افکنی های مداوم نویسنده است که حتی تا پایان داستان هم ادامه پیدا میکنه و هیچ کدوم از گره ها باز نمیشه و من موندم هاج و واج که چرا داستان تموم شد و تکلیف اون همه اتفاقات داستان چی شد؟ اگه طبق قاعده ی تفنگ چخوف بخوایم حرف بزنیم تو این کتاب یه انبار اسلحه ی استفاده نشده وجود داشت که حتی تو یه نقطه از داستان هم ماشه شون کشیده نمیشه.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.