یادداشت سامان
1403/9/30
«حق رو فقط باید با زور گرفت» جعفرقلی از اهالی ایلات ایران قاب عکس پسرش به دست گرفته و در حال درد و دل و بازگویی خاطرات زندگی بسیار غم انگیزشه. از زجرهایی که کشیده و تحقیرهایی که شده میگه.تو این گفتنها روایت خطی نیست و ناگهان اون چیزی که داره تعریف میکنه تغییر میکنه.اما پیوستگی خوبی داره و این مساله مخاطب رو اذیت نمیکنه.با توجه به جغرافیا و اقلیم خاصی که داستان داشت روایت میشد، منتهی لغات بومی زیادی در کتاب نبود و کر مطالعه رو سخت نمیکرد. درسته از غم و سختیهای تمام نشدنی زندگی داشت میگفت،لیکن روایتش به خوبی من مخاطب رو با خودش همراه کرد.جعفرقلی درسته این پرسش که : «کی ما را داد به باخت؟کی ما رو فروخت به پول سیاه؟ تو را به سلطان ابراهیم کی بوده؟» رهاش نمیکنه و به دنبال پاسخی برای اون میگرده ، اما شاید بهتر باشه کمی هم به خودش و ظلم پذیریاش و عدم طغیانش نسبت به این همه ظلم و سنتها هم اشاره کنه. اثر بسیار محترم و خواندنیای برام بود.یک داستان بلند 95 صفحه ای که از ابتدا تا آخر مجذوبش شدم و با توجه به اینکه از این نویسنده چیزی تا به حال نخوانده بودم، از خواندنش راضی و خرسندم..به گمانم از اون دسته از کتابهای مهجور مانده و گم شده در لا به لای تبلیغات گسترده اینستاگرامی و فضای مجازی است و من وقتی اثری با چنین ویژگیهایی پیدا میکنم یه لذت دیگری از مطالعه میبرم.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.