یادداشت سید :)
1402/11/14
قلبم فشرده شده .. از شدت غمی که بعد از پایان کتاب ، به قلبم هجوم آورده .. پایانش رو خیلی دوست داشتم ، زیبا و در عین حال شبیه یه کوه بزرگ از غم بود .. دلم میخواد برم و دستای دایی جمشید رو بگیرم ،سرمو بندازم پایین تا التماس تو چشامو نبینه و آرزو کنم همه چی درست بشه و یه بار دیگه خنده هاشو ببینم .. دلم میخواد به خاله نسرین بفهمونم که میفهمم پشت اون لبخند ها و شیطنت هاش هزار هزار درد و غمه و به خاطر منه که به روش نمیاره .. دلم میخواد به بابا بگم نترس ، قول میدم همه چی درست بشه ، به کسی نمیگم که چی تو قلبت میگذره .. کاش صاحب ِ ماهی ِ صیغل داده شده از جنس هسته خرما بود تا مجبور نمیشدم با حسرت بهش نگاه کنم .. کاش بود تا ازش تشکر میکردم .. کاش .. خیلی زیبا بود ، خیلی ..
(0/1000)
paku
1402/11/20
0