یادداشت روشنا

روشنا

روشنا

1403/6/19

مختصری از تاریخ جهان
        این هم از تاریخ جهان!
خوندن داستان انسان‌هایی که امروزِ ما رو شکل دادن، واقعاً لذت‌بخشه. این که می‌فهمی عه فلانی که تو اون کتاب خوندم، در این بخش از روزگار بوده و چنین زندگی‌ای داشته. و همین‌طور میای جلو و به حال حاضر می‌رسی و بهتر متوجه میشی تا چه حد در زمان ریشه دووندی و چطور به انسان‌های ماقبل از خودت متصلی.

و اما این کتاب.
این کتاب شما رو با دید یک اروپایی، و به طور خاص یک انگلیسی به تاریخ جهان آشنا میکنه. طبیعتاً همه‌ی اروپایی‌ها یا انگلیسی‌ها این طور فکر نمی‌کنن، اما من فکر می‌کنم جانبداری‌های کتاب، تفکر رایج یک اروپایی، و بعضی جاها که به تاریخ خود اروپا مربوط می‌شد، یک انگلیسی باشه.
اما اطلاعات خوبی هم داره و به هر حال دونستنِ این که یک انسان اروپایی چطور به تاریخ نگاه می‌کنه هم فواید خودشو داره.


گزارش پیش‌رفت‌های نامنظمی هم برای این کتاب نوشتم که به خاطر بی‌طرف نبودن کتاب، می‌خواستم دیگه ادامه ندم و به توصیه‌ی آقای بیگی ادامه دادم و به پیشنهاد آقای هاشمی در ذیل این یادداشت میذارمشون که اگه دوست داشتید بخونیدشون :)

طبق این کتاب، تاریخ انسان با تمدن مصر شروع میشه.
خوندن این‌که انسان‌ها سه هزار سال پیش مثل ما عاشق میشدن، به دنبال خرد و دانش می‌رفتن، کتاب می‌نوشتن و انقلاب می‌کردن؛ خیلی جالبه. همه‌ی اون افراد کسانی بودند که حال ما رو شکل دادن و انسان به واسطه همین تاریخ به تمام نیاکان و اجداد و کل بشریت متصل میشه و یک کل واحد رو شکل میده.
خیلی زیبا است...

فصل پنجم: فقط یک خدا درباره قوم یهود به عنوان اولین قومی که از یک خدا سخن گفتند، بود.
در کتاب اشاره شد به این‌که یهودها خودشون رو قوم برگزیده می‌دونستند. با توجه به این‌که در قرآن هم آمده که خداوند بنی‌اسرائیل را بر جهانیان برگزید و برتری داد؛ کسی منبعی برای مطالعه این موضوع می‌شناسه که چرا خداوند از ابتدا این قوم رو برگزید و چرا بعد مجازاتشون کرد و حتی در قرآن هم نکوهششون کرده؟ کلا منبعی برای مطالعه اجمالی تاریخ قوم یهود با توجه به موضوعاتی که گفتم، می‌خواستم. 🙏🏻

فصل هشتم با عنوان "یک جنگ ناعادلانه" درمورد جنگ‌های ایران و یونان بود که به نظرم یه مقدار جانب‌دارانه بود یا حداقل همه‌چیز رو نگفته بود. (شاید هم به خاطر ایرانی بودن خودم باشه 😂)
فقط از پیروزی‌های یونانی‌ها و شکست ایرانیان گفته و یه‌جوری هم گفته که انگار فقط اونا خیلی زرنگ بودن 😬
تهشم که گفت "در طول صد سال پس از جنگ‌های ایران، ایده‌هایی که در ذهن مردم شهر کوچک آتن راه یافت بیشتر از ایده‌هایی بود که در طول هزار سال در تمام امپراتوری‌های بزرگ شرق جریان داشت."
منظور از این ایده‌ها نقاشی، مجسمه‌سازی و معماری، نمایشنامه‌ها و شعر، اختراعات و آزمایشات، بحث‌ها و استدلال‌ها است. من مطالعه جامعی در این حوزه نداشتم ولی این ادعا واقعا به نظرم غیرمنطقی میاد. 🤔

نمی‌دونم چرا حس می‌کنم نویسنده موضع‌گیری شخصی خودش رو تا حدی در کتاب دخالت داده. مثلاً در فصل ۱۹ که از قرون وسطی صحبت می‌کنه و قبل از اون که از شروع مسیحیت میگه؛ به اثرات خوبی که مسیحیت بر وجدان‌های مردم گذاشت اشاره می‌کنه و از تعلیمات مسیحی هم خیلی چیزی نمیگه جز در حد خیلی کم و این که راهبان مسیحی چه کارهای خوبی انجام دادن.
اما تو فصل ۲۰ از آموزه‌های اسلام میگه که البته طبیعیه ولی انقدر این آموزه‌ها رو به شکل اسطوره‌ای و مزخرفی میگه که 😑 (صد البته تقصیر خودمونه که هنوز دین رو به صورت اسطوره‌ای می‌بینیم و وقتی خود مسلمونا این طوری فکر می‌کنن، چه انتظاری میشه از بقیه داشت؟ 😑) ولی آخه چرا به اثرات خوبی که اسلام روی پایین‌ترین فرهنگ مردمی اون زمان گذاشت چیزی نمیگه و آیا مسیحیت هم از این دست آموزه‌ها نداشت؟ 🫠

در ادامه فصل ۲۰ که درباره‌ی اسلامه، آیه‌ای آورده شده و نویسنده گفته قرآن از مسلمان‌ها خواسته بت‌پرستان رو هرکجا دیدن بکشن 😐 در حالی که این آیه درباره‌ی بت‌پرستانیه که مسلمونا رو از شهرشون بیرون کردن و کشتن و حتی تو آیه قبل هم اینو گفته...
بعد هم به ابوبکر و عمر که به کشورهای همسایه حمله کردن، گفته شده «نمایندگان و جانشینان محمد» که کاش حداقل انقدر اطلاعات می‌آورد که آیین‌هایی این حرف رو قبول ندارن
از حمله‌ی اعراب به کشورهای دیگه به عنوان *غیرت مذهبی وحشیانه* یاد کرده که باهاش موافقم ولی دوست دارم برسم به جنگ‌های مسیحیان و اگر از اون‌ها هم با عنوانی شبیه این توصیف شد، می‌تونم کمی از این تصورِ جهت‌دار بودن فکر نویسنده و طبعاً نوشته‌اش کنار بکشم. (فکر نکنید از روی طرفداری از دین میگم، واقعاً فکر می‌کنم نویسنده جهت‌دار نوشته؛ قبلاً تو قسمت مربوط به امپراطوری ایران هم همین نکته به چشمم خورد.)
یه قسمت دیگه نوشته: «گویی محمد آتشی بزرگ بر روی نقشه انداخته است.» ولی اسم فصل مربوط به اسکندر رو گذاشته «بزرگ‌ترین ماجراجویی همه دوران‌ها»؛ گویا اگر یک یونانی جهان رو به آتش بکشه، آتش سوزانی نیست و شراره‌ای از بهشته.
در قسمت دیگه‌ای نوشته «اعراب از یونانیانی که  در شهرهای تحت سلطه امپراتوری روم شرقی زندگی می‌کردند، حتی بیشتر از آن‌چه از ایرانیان آموخته بودند، یاد گرفتند.» که نتیجه‌گیری کاملااا عجیبی برای منه. با توجه به این که دو زبان فارسی و عربی انقدر از هم تاثیر پذیرفتن، در دربار خلفا وزیران ایرانی فراوان بود، نظام اداری ایرانیان رو داشتن واقعا نتیجه‌گیری عجیبیه و حداقل فکر می‌کنم درستش این باشه که ایران تاثیر برابری با یونان داشته اگر بیشتر نبوده. ممنون میشم اگر کسی مقایسه علمی در این باره سراغ داره، بهم بگه. 🙏🏻
در کل تمام این فصل باعث دود کردن مغزم می‌شد 😂

فصل ۳۵: آخرین فاتح (داستان ناپلئون)
با توجه به این که به مدت طولانی گزارشی برای این کتاب ننوشتم، الان خیلی خلاصه میگم که چی شد.
بعد از دوران روشنگری و در نتیجه‌ی اون، انقلاب فرانسه رخ داد. اما انقلاب از اهداف و شعارهای خودش (آزادی، برابری، برادری) خارج شد و دست اندرکاران انقلاب، دست به اعدام‌های گسترده‌ی انقلابی زدن. اما به مرور از جنگیدن خسته شدن، دادگاه‌های انقلاب رو لغو کردن و در سال ۱۷۹۵، پنج نفر برای تشکیل یک سازمان انتخاب شدن که طبق قانون اساسی جدید کشور رو اداره کنن. 
در اون زمان ناپلئون یک افسر جوان بود که در جریان انقلاب هم کارهای زیادی انجام داد. اون به عنوان ژنرال، سرپرستی فرماندهی ارتش کوچکی رو به عهده گرفت که قرار بود برای انتشار ایده‌های انقلاب فرانسه به ایتالیا اعزام بشه. ارتش اون با موفقت کل شمال ایتالیا رو فتح کرد و اون‌جا رو هم به جمهوری تبدیل کرد. شرح نبردهای ناپلئون طولانیه اما به صورت خلاصه این که اون در اکثر نبردها پیروز می‌شد ولی در دریا بریتانیایی‌ها از اون قوی‌تر بودن و به همین دلیل از بریتانیا شکست خورد. در سال ۱۷۹۹ که دولت فرانسه در وضعیت نامناسبی قرار داشت، به پاریس برگشت و سربازانش نمایندگان منتخب ملت رو بیرون کردن و ناپلئون فرماندهی عالی کل قوا رو به عهده گرفت. سربازان و همه‌ی ملت فرانسه اونو مثل بت می‌پرستیدن چون افتخارات و فتوحات زیادی برای کشور آورده بود. اونا به صورت مادام‌العمر ناپلئون رو به عنوان کنسول و دادرس کل فرانسه انتخاب کردن ولی ناپلئون باز هم راضی نشد و در سال ۱۸۰۴ خودش رو امپراتور اعلام کرد! می‌بینید سرنوشت انقلاب فرانسه چطور شد؟ (واقعاً یاد نظریه‌ی نظم دسترسی محدود و پادکست‌های دکتر فاضلی میفتم.)
کشورهای دیگه می‌ترسن و با ناپلئون وارد جنگ میشن اما اون همه رو شکست میده و تقریباً ارباب کل اروپا میشه. فقط بریتانیا بود که به علت موقعیت جغرافیاییش و ضعف ناپلئون در نبردهای دریایی، هم‌چنان تحت اختیار ناپلئون نبود. ناپلئون سعی کرد با محاصره‌ی اقتصادی انگلستان رو به زانو در بیاره و برای همین هر معامله‌ی تجاری با بریتانیا رو ممنوع کرد. در این زمان مردم آلمان، اسپانیا و کشورهای دیگه شروع به شورش میکنن ولی هیچ چیزی نمی‌تونست با قدرت ناپلئون برابری کنه.
در آخر هم چیزی که باعث شکست ناپلئون میشه، بلندپروازی خودشه! روس‌ها دستور ناپلئون مبنی بر عدم تجارت با بریتانیا رو نقض می‌کنن و ناپلئون به اون‌جا لشکر میکشه. روس‌ها عقب‌نشینی میکنن و منتظر میمونن تا زمستان سرد روسیه فرا برسه‌؛ زمستانی که به جز روس‌ها، هیچ کس دیگه‌ای نمیتونه تحملش کنه. ناپلئون هم به نوبه‌ی خودش تصمیم می‌گیره مسکو رو فتح کنه، تا بتونه در زمستان روسیه دووم بیاره. اما روس‌ها کاری می‌کنن که دنیا رو متحیر می‌کنه. اونا مسکو، پایتخت کشورشون رو آتش میزنن تا ناپلئون نتونه در اون شهر سکونت کنه. و این طوری میشه که ناپلئون عقب‌نشینی می‌کنه و عده‌ی زیادی از سربازانش رو در زمستان روسیه از دست میده. می‌بینید؟ هر زمان دیکتاتوری کل اروپا رو می‌گیره، هوس روسیه به سرش میزنه و روس‌ها با زمستانشون اروپا رو نجات میدن 😂
بعد از این ماجرا، ناپلئون شکست میخوره و برکنار میشه. در ۱۸۱۴ میلادی، شاهزاده‌ها و امپراتور که ناپلئون رو شکست دادن، در وین جلسه تشکیل میدن تا اروپا رو بین خودشون تقسیم کنن. و به این نتیجه میرسن که روشنفکری برای اروپا فاجعه بوده و مخصوصاً ایده‌ی آزادی، باعث هرج و مرج و قربانی‌های بی‌شمار شده. در فرانسه انقلاب به طور کامل خاموش شد و لویی هجدهم به تخت نشست! گویی که انقلاب هرگز رخ نداده بود...

این که مختصری از تاریخ رو دوباره خلاصه کنی هم جالبه 😂
فصل ۳۶: انسان و ماشین
عصر روشنگری، باعث پیش‌رفت‌های دیگه‌ای هم شد که عظیم‌تر از انقلاب فرانسه بود: علم. بعد از دوران روشنگری، علم پیش‌رفت زیادی کرد و به مرور موتور بخار و اولین ماشین‌ها به وجود اومدن. کم‌کم ماشین‌ها، جای انسان‌ها رو در محیط کار گرفتن و مردم زیادی بی‌کار شدن. کارگران کمی هم که برای کارخانه‌ها و کار با ماشین‌ها نیاز بودن، مجبور بودن با مزایا و حقوق کم‌تری کار کنن، چرا که کارگر زیاد بود و نیاز بهش کم. کم‌کم مردم اعتراض کردن و حتی ماشین‌ها رو آتیش میزدن و همین باعث شد تفکری به وجود بیاد که ماشین‌ها نباید متعلق به اشخاص باشن، بلکه برای کل جامعه هستن. به این ایده، جامعه‌گرایی یا سوسیالیسم گفته شد. در بین سوسیالیست‌ها یک فردی بود که متفاوت‌تر فکر می‌کرد و ایده‌های اون یک بار دیگه جامعه رو دگرگون کرد. این فرد، کارل مارکس بود و می‌گفت کارگران سراسر جهان باید با هم متحد بشن! اون فکر می‌کرد بعد از اختراع ماشین، فقط دو طبقه اجتماعی وجود داره، مالکین و غیر مالکین یا همون‌طور که خودش می‌گفت کاپیتالیست و پرولتاری.
این طبقات دائم با هم می‌جنگن تا زمانی که طبقه‌ی کارگر، اموال طبقه‌ی مالک رو تصرف می‌کنن و مالکیت رو از بین می‌برن و بعد از اون دیگه طبقه‌ای وجود نخواهد داشت.

فصل ۳۷: از میان دریاها
به لطف خطوط راه‌آهن، ارتباط بین کشورها خیلی راحت‌تر شده بود. انگلیسی‌ها تصمیم گرفتند مقدار زیادی تریاک به چینی‌ها بفروشن که دقیق نمی‌دونم و نگفته که چرا، اما احتمالاً به این خاطر که راحت‌تر بتونن این کشور رو تحت سلطه بگیرن. به هر حال مقامات چینی که فهمیدن این ماده چه قدر خطرناکه سعی کردن جلوی انگلیسی‌ها رو بگیرن، اما انگلیسی‌ها با کشتی‌های بخار و مسلح بهشون حمله کردن، همه جا رو غارت کردن و چین رو مجبور به تسلیم کردن.
ژاپن که می‌ترسید به سرنوشت چین دچار بشه، مرزهای خودش رو به روی اروپائیان باز میکنه و سعی میکنه هنرهای جدید رو ازشون یاد بگیره.

خلاصه‌ی فصول بعدی هم اینه که کارخانه‌ها با استفاده از ماشین بخار، کالاهای بیشتری تولید می‌کردن و کم‌کم این تولیدات از بازار اروپا بیشتر شد. ناگهان کشورهای صنعتی برای بازار مناطق وحشی و دورافتاده به شدت با هم رقابت کردن و داشتن مستعمره برای کشورهای اروپایی حیاتی شد. هرچه قدر هم که مستعمره‌ها بیشتر می‌شد، زمین بیشتری برای داشتن کارخانه تصاحب می‌شد و این یعنی باز هم تولید بیشتر و نیاز به بازار و مستعمره‌ی بیشتر. کم‌کم همه جای دنیا بین قدرت‌ها تقسیم شد و کشورهای ایتالیا و آلمان که تازه مستقل شده بودن، در گرفتن مستعمره‌ها عقب موندن.  حالا تنها راه تصاحب مستعمره‌ی جدید، جنگیدن با ابرقدرت‌ها بود.
تنها کشور بزرگ اروپا که مستعمره‌ای نداشت اتریش بود و بالاخره جنگ از همین کشور شروع شد. اتریش به دنبال تصاحب سرزمین‌های جدید شرقی بود که اخیراً از کنترل ترکیه خارج شده بودند و هنوز کارخانه‌ای درشون وجود نداشت. اما این مناطق، از جمله صرب‌ها دیگه نمی‌خواستن تحت سلطه باشن. وقتی در سال ۱۹۱۴، شاهزاده‌ی اتریش در بازدید از بوسنی توسط یک صرب به قتل رسید، اتریش تصمیم به جنگ با صرب‌ها گرفت. روسیه از ترس پیش‌روی اتریش وارد جنگ شد و بعد آلمان هم به عنوان متحد اتریش درگیر شد. حالا کینه‌های قدیمی هم سر باز کرد و آلمان می‌خواست با نابودی فرانسه، خطرناک‌ترین دشمنش شروع کنه. بریتانیا هم از ترسِ پیروزی آلمان و قدرت گرفتنش، وارد جنگ با آلمان میشه. 
در سال ۱۹۱۸ رئیس جمهور آمریکا، ویلسون، درخواست صلح میده و آلمان و اتریش هم به ناچار تسلیم میشن. در این معاهده‌ی صلح، آلمان به عنوان مقصر اصلی شناخته میشه 😐 و نه تنها تمام سرزمین‌ها و مستعمره‌هایی که در سال ۱۸۷۰ از فرانسه گرفته بودن رو بهشون میده، بلکه مجبور به پرداخت غرامت هم میشه. به هر حال این شکست فجیع و تنبیهِ سخت باعث میشه آلمان‌ها از اعتماد به ویلسون و معاهده‌ی صلح پشیمون بشن و بعدها به هیتلر اعتماد کنن.
      
441

33

(0/1000)

نظرات

گزارش پیشرفت‌ها کجا رفتن؟ اونا رو هم بذارید اینجا. خیلی حیفه. توی گزارش پیشرفت بمونه دیده نمی‌شه. 
6

1

روشنا

روشنا

1403/6/19

خلاصه‌ی چند فصل آخر رو هم به همون گزارش پیش‌رفت‌ها اضافه کردم :)
ولی خیلی طولانین و نمی‌تونم در این یادداشت بذارمشون 🥲 

0

چرا نمی‌شه تو یادداشت گذاشت؟
الان دیگه محدودیت کاراکتر یادداشت‌ها رفته رو ‌50هزار که یعنی حداقل 12هزار کلمه. 
@roshana. 

0

روشنا

روشنا

1403/6/19

عه نمی‌دونستم D:
ولی بازم به نسبت زیاده و خوندنش سخت میشه، تازه نظم معناداری هم نداره 😂
ولی میتونم آخر یادداشت ارجاع بدم به گزارش پیش‌رفت 👌🏻
@SAH.Hashemi04 

0

واقعا خسته نباشید میگم 
هم بابت پایان کتاب ، هم بابت یادداشت 😄🙌❤️
1

1

روشنا

روشنا

1403/6/20

بسیار متشکرم ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩💙 

1

حسین

حسین

1403/6/26

خیلی طولانی بود و قشنگ🤗👌
1

1

روشنا

روشنا

1403/6/26

بسیار متشکرم :)✨ 

0