یادداشت

سیمای محمد
        تالیِ فاسد از مقدمه‌ای تامل برانگیز!

1-
اغلب جملات شریعتی بسیار بلند است اما این باعث نمی‌شود زبانش گیرا نباشد. این هنرمندی است. گاهی اوقات هم کلامش ضرب‌آهنگ می‌گیرد. جالب است. 
متن این مقاله هم واقعا، در مواردی، در اعلی حد لطافت و ظرافت ادبی بود. 
2-
یک سوال:
"اگر سقراط و شاگردانش‌[بخوان آکادمی] را از تاریخ برداریم چه خواهد شد؟"
جواب شریعتی:
"تنها کتابخانه‌ها و دانشکده‌ها به فریاد خواهند آمد. مردم آگاه نخواهند شد."
و در ادامه شریعتی  اسپارتاکوس را از یک "آکادمی پر از سقراط" برای غرب مفیدتر می‌داند! یکذره زیادی رادیکال و ناصحیح نیست؟ 
یک مشکل من با شریعتی همین استدلال‌ها و اسنتتاج‌ها است. همین پرسش و پاسخ بالا (از متن همین مقاله بود.) نشانه‌ای از نتیجه‌گیری‌های ناصواب است.
به پرسش کشیدن آکادمی و سوال از تاثیرگذاری اندیشه، بسیار می‌تواند مفید باشد(اصلا از اینجا می‌توان اهمیت تاریخ‌نگاری فکریintellectual history را فهمید)، اما در مواقعی می‌توان فهمید شریعتی "سوال" نمی‌پرسد بلکه با "استفهام انکاری"  کنایه می‌زند. با سوال خود از پیش ذهن مخاطب را برای جواب آماده می‌کند. حربه‌ای اقناعی و خِطابی است، نه علمی و منطقی.
3-
نوشته‌های شریعتی تکرار زائد، زیاد دارد. به ورطه‌ی حشو قبیح نمی‌رسد ولی خب به راحتی می‌توان متون شریعتی را در کسری از صفحات متن اصلی خلاصه کرد. 
این مقاله جزو اولین متون شریعتی بود که ساختاری دقیق داشت. پاراگراف‌بندی‌های دقیق و روند ارائه‌ی مطالب نظم داشت. جزو متون مهندسی‌شده‌ای بود که تا بحال از این بشر خوانده ام.  البته تابحال بیشتر متن پیاده‌شده سخنرانی‌های او را خوانده ام. 
4-
حتی در این مقاله نیز خوش‌فکری شریعتی مشخص است. واقعا برای زمانه خودش جالب بوده است. برای همین بدین میزان هاله‌ای از تعصبات و پیش‌داوری در موردش زیاد است. رابطه‌ی مرید و مرادی که توضیح دهنده بسیاری از برخوردها با شریعتی است؛ ذوب در شخصیت، زبان و اندیشه‌های شریعتی. اینجا اعتدال جواب است.
 شریعتی زیاد نوشته است، به ادعای محمد اسفندیاری در "شعله‌ بی‌قرار"  از شریعتی بالغ بر 15هزار صفحه کتاب برجای مانده است. باید توقف کرد و در نهایت با "هزار اما و ولی" شریعتی را فهمید. ناسخ و منسوخ زیاد دارد، جدید نوشته است(برای زمانه‌ی خود) و بعضا پیچیده با چاشنی متشابهات! تامل باید کرد.
5-
شریعتی مهم است، شاید از متفکرینی باشد که بالاخره باید انسان تکلیف خودش را با وی روشن کند. اهمیت شریعتی اصلا قابل قیاس با مارکس نیست، اصلا و ابدا، اما  همانطور که "روژه گارودی می‌گوید مارکس تنها متفکری است که هرکس باید تکلیفش را با او روشن کند."(شعله بی‌قرار، ص14) با شریعتی هم باید تصفیه حساب کرد. 
با این مختصر مواجه‌ی مستقیمی که با شریعتی داشته ام او را زنده یافته‌ام. واقعا هست در این حوالی. باید مشخص کنم چرا انقدر با او فاصله دارم. 
      
3

23

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.