یادداشت فاطمهالسادات شهروش
1401/4/20
ماجرای بسیجی ۱۶-۱۷ ساله ایه که در میانه ی جنگ ایران و عراق در آبادان هم دیده بانه و هم به طور اتفاقی میشه راننده ی ارسال غذا. در این بین با آدم هایی آشنا میشه که هر کدوم نماینده ی قشری از آدم های اون سرزمین هستند و تلخی های جنگ رو از دید یک روسپی، یک مهندس پالایشگاه و حتی دو کشیش به تصویر میکشه. تعلیق های کتاب خیلی خوب بود و نویسنده خیلی خوب شک و تردیدهای یک نوجوون رو به تصویر کشیده بود. البته بعضی جاهاش یه سری اصطلاحات نظامی داشت که من متوجهشون نشدم به اضافه اینکه بعضی از گره های داستان تا آخر باز نشدن. پایان بندی می تونست خیلی بهتر باشه و اینقدر حالت شعاری پیدا نکنه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.