یادداشت hatsumi

hatsumi

1402/11/23

                داستان در مورد شخصیتی به نام کافکا تامورا هست،پسری پانزده ساله که تصمیم میگیره بعد از تولد پانزده سالگی از خونه فرار کنه ،علت این تصمیمش هم این بوده که توی چهار سالگی مادر و خواهرش ترکش کردن و کافکا چون رابطه خوبی با پدرش نداره از سال ها قبل خودش رو آماده کرده که توی تولد پانزده سالگیش از خونه فرار کنه و به دنبال خواهر و مادرش بره،علت دیگه این مسئله هم نفرینی بوده که پدرش روی کافکا میذاره و کافکا ترس زیادی از محقق شدن این نفرین داره،کافکا و فرار میکنه و به کتابخونه کامورا در شهر تاکاماتسو میره و اتفاقاتی که در طی سفر اونجا براش میفته روایت میشه،آشنایش با ساکورا،میشیما و خانم سائه کی.
از طرفی دیگه داستانی دیگه هم توی کتاب به موزات داستان کافکا روایت میشه و اون داستان پیرمردی هست به نام ناکاتا که توی نه سالگی و زمان جنگ حادثه ای براش پیش میاد و این حادثه باعث میشه ناکاتا فردی خیلی باهوش نباشه،اما ناکاتا از توانایی  دیگه ای مثل صحبت با گربه ها برخوردار هست.
این دو تا داستان به موازات هم روایت میشه تا جایی که این نقطه تلاقی این دو تا داستان هست.

من اتفاقات رئالیسم جادویی داستان رو خیلی دوست داشتم و شخصیت محبوبم هم توی این کتاب ناکاتا بود که توانایی صحبت با گربه ها رو داشت و یک جورهایی شخصیت عجیب و غریبی داشت که کمک میکرد داستان جذاب تر بشه.
از طرفی این دوتا شخصیت کافکا تامورا و ناکاتا انگار برعکس هم بودن یکی شخصیتی قوی داشت ،کتابخون،باسواد و اهل موسیقی و دیگری شخصیت ضعیف نه چندان باهوش و به موسیقی هم بی توجه بود .
جاهایی از داستان این حس رو به من میداد که انگار این دوتا شخصیت با هم یکی بودن ،ناکاتا توی تصورات خودش خاطراتی داشت که توی یک کتابخونه در حال کتاب خوندن بود و لباس خونی کافکا انگار که اون مرتکب قتل شده.
شخصیت دیگه ای که دوست داشتم شخصیت اوشیما بود ،اوشیما کتابدار کتابخونه و مردی که بدنی زنانه داشت و برای کافکا تامورا مثل یک راهنما بود کسی به کافکا کمک میکرد بتونه ادامه بده در مقابل هورشینو هم همچین فردی برای ناکاتا بود و به ناکاتا کمک کرد که سفرش رو به انتها برسونه .
من کتاب رو خیلی دوست داشتم اما جاهایی از داستان برام حوصله سر بر و طولانی بود و نقطه ای که برای من گنگ مونده اون ارتباط خانم سائه کی و ناکاتا بود ،درست متوجه نشدم چه اتفاقی در گذشته رخ داده ،ناکاتا فرد نقاشی خانم سائه کی بود و با هم سنگ رو باز کرده بودن قبلا،اما هنوز یکم این نوع ارتباط برای من گنگ هست.
عنصر موسیقی رو توی داستان خیلی دوست داشتم ،اگه کتاب های موراکامی رو خونده باشید میدونید که موسیقی نقش اساسی ای ایغا میکنه .
و تاکید موراکامی روی خاطرات به عنوان یک عنصر مهم ،جایی از داستان کافکا در مواجهه با سربازها به این اشاره میکنه که من فقط خاطراتم رو دارم و جایی هم خانم سائه کی اشاره میکنه زندگی برای من هرچه بوده در گذشته و خاطراتم بوده.

و چیزی که خیلی دوست داشتم اتفاقات داستان بود که گاهی باعث میشد تو شوکه بمونی،اون نامه ای که معلم ناکاتا به دکتر نوشت من رو واقعا بهت زده کرد و سیلی ای که به ناکاتا زده بود.بارش ساردین ها از آسمان و طوفان ها و خوابیدن های طولانی ناکاتا و اسپویل کنم اون چیزی که بعد از مرگ از دهان نکاتا خارج شد.
داستان جزئیات خیلی زیادی داره،اتفاقات یکی پس از دیگری رخ میده و به نظر من نبوغ موراکامی هم این بود که تونسته جزئیات داستان رو باهم پیش ببره .
شخصیت پردازی داستان رو خیلی دوست داشتم،اما گاهی حس میکردم زیادی جزئیات گفته شده مثل مسواک زدن ها یا شستن صورت.
و پایان بندی داستان یک پایان معقول و رئال که خواننده رو راضی نگه می داره.

کتاب رو دوست داشتم اما به نظرم زیاده گویی داشت و برای من کمی کند پیش رفت،کتابی از موراکامی نیست که عاشقش باشم و همزمان کتابی هم نیست که دوستش نداشته باشم.
⁦⁦ʕ⁠´⁠•⁠ᴥ⁠•⁠`⁠ʔ⁩
        
(0/1000)

نظرات

Artemis

1402/11/24

خیلی یاداشت کاملی بود 
ممنون وقت گذاشتی 
خیلی خوب توضیحش دادی 
جذب شدم بخونم چنین کتابایی رو 🫠🌊🤍
1
hatsumi

1402/11/24

مرسی که خوندید♥️
امیدوارم بخونید و خوشتون بیاد.
⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠❤⁩