یادداشت سعیده بهادری یکتا

                شاید این کتاب چندان وجوه ادبی نداشته باشد و یک داستان ساده بنظر برسد اما شخصیت سازی های آن فوق العاده اند. چنان که به محض ورود هر شخصیت جدید به داستان در چند کلمه کاملا در ذهن خواننده جای خودشان را پیدا می کنند. من سریال دایی جان ناپلئون را (هنوز) ندیده ام. اما در طی خواندن کتاب با ورود هر شخصیت جدید نام بازیگر آن نقش را از مادرم جویا می شدم تا تصویری که از ماجرا در ذهنم شکل می گیرد حتی الامکان به تصاویر سریال نزدیک باشد! و از آنجایی که بعد از سوال من، مادرم تا چند دقیقه همچنان با خودش لحن "مومنت...مومنت" گفتن اسدالله را تکرار می کرد می توان حدس زد که ناصر تقوایی هم برای داستان پزشکزاد چیزی کم نگذاشته است. 
می گویند هر نویسنده از خاطراتش کمک می گیرد آن را با تخیل ترکیب می کند و در نهایت اثری خلق می کند. دایی جان ناپلئون، ماجرای عشقی خواهر زاده ی مردی است که عشقش به ناپلئون – همانطور که از نام کتاب نیز بر می آید- او را مجنون کرده.  داستان از دید او روایت می شود و در کمال ناباوری، پایانی شبیه دیگر سریال های ایرانی ندارد! اما همین پایان من را به فکر وا داشت که کدام بخش های این داستان متاثر از زندگی شخص پزشکزاد بوده است و از آنجایی که نام کوچک پسرکِ راوی داستان، خواهرزاده ی دایی جان  ناپلئون، در هیچ کجای کتاب به چشم نمی خورد، این کنجکاوی بیش از پیش تقویت می شد.
در مجموع کتاب باوجود حجم تقریبا زیادش بسیار روان و خوشخوان بود و موخره ی آن –شاید با وجود کلیشه ای بودن- احساسات خواننده را در پایان داستان تشدید می کرد و تمامی هنر نویسنده بی شک در جمله ی پایانی خلاصه شده بود. من خواندن این کتاب را به دوستانم توصیه می کنم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.