بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

                «تاب طناب دار» اسمی که بسیار هنرمندانه انتخاب شده و دوپهلو بودن آن به جذابیتش اضافه کرده. تاب و تحمل طناب دار و در جایی پیچ و تاب طناب دار. طناب داری که گاهی خودمان ناخواسته برای خودمان می-بافیم. شروع جنجالی کتاب هم از نقاط قوت کتاب است. آتش¬سوزی در نمایشگاهی سیاسی در دل دانشگاه. آتشی که بعدها دامنگیر می¬شود و نقطه شروع فتنه. صحنه¬پردازی¬های قابل لمس و تصویری. 
کتاب در یازده فصل، از سه منظرِ متفاوت و با سه راوی مختلف روایت شده. زاویه¬ئ دید محدود به ذهن مجتبی، دانشجوی فعال سیاسی با اعتقادات مذهبی و طرفدار جریان سبز که در ادامه دچار دوگانگی می¬شود. متین دانشجوی مذهبی و یکی از اعضای اصلی پایگاه بسیج دانشگاه و مخالف و مبارز جریان سبز. و آتوسا یکی از اعضای اثرگذار سازمان مجاهدین خلق که در پادگان اشرف تربیت شده و طراحی بخشی از حوادث به عهده اوست. 
هر کدام از این شخصیت¬ها با نگاه خود به ماجرا نگاه می¬کنند و برای خود دلیل و منطق دارند. با اینکه عقیده اصلی نویسنده از لابلای سطور خودنمایی می¬کند و نگاه بی¬طرفانه نیست، اما پرداختن مفصل به شخصیت آتوسا باعث شده بود که مخاطب گاهی با او همزادپنداری کند و او را محق بداند. 
اختلاف نسل¬ها و تفاوت نگاه دو نسل هم از چشم نویسنده پنهان نمانده. اختلاف آتوسا با والدین¬اش و نفرت از آنها یکی از دلایل اصلی شکل¬گیری شخصیت او بوده. شاید نبود درک متقابل، از او موجودی بی¬احساس ساخته است. شخصیتی فاقد آرمان که تنها انگیزه¬اش از مبارزه، انتقام است. در نگاه اول به نظر می¬رسد که دلیل اصلی نفرت آتوسا اعدام برادرش سیناست. اما در لایه¬های عمیق¬تر دوری از پدر و مادر مذهبی و نزدیک شدن به برادر مبارز و ضد انقلاب باعث شکل¬گیری شخصیت او شده. آتوسا تنها شخصیتی است که تقریباً همه داستان زندگی¬اش روایت شده. گویا برای نویسنده پشت صحنه¬ئ شکل¬گیری فته و آشوب مهم¬تر از خود آن بوده. همان چیزی که باعث شناخت دشمن می¬شود. شناختی که برای حدس زدن حرکت بعدی دشمن لازم و ضروری است. اما این بخش از کتاب تا حدودی دچار اطناب شده است. پرداختن بیش از اندازه به آتوسا باعث شده تا مجتبی و متین در حد تیپ باقی بمانند. البته نویسنده از درونیات این دو نفر غافل نشده و موضع و جایگاه این دو نفر را هم به خوبی به تصویر کشیده. اما در ترسیم چهره¬ئ سیاه آتوسا به اندازه کافی موفق نبوده. متین و مجتبی با اینکه به تیپ نزدیک¬تر بودند تا شخصیت، اما قابل لمس¬تر بودند و باورپذیرتر. خصوصاً مجتبی که در یکی از فصل¬ها، نگرانی برای سرنوشت او نفس مخاطب را می¬گیرد. یکی از فصل¬های آخر کتاب که تقریباً نقطه اوج داستان هم بود. جایی که مجتبی رازی را کشف کرده و قصد دارد در اوج شلوغی و آشوب با متین مطرح کند. 
همانطور که قبلاً اشاره شد داستان از سه منظر متفاوت روایت می¬شود و همین نکته باعث تنوع و عدم یکنواختی شده. یکی دیگر از ترفندهای نویسنده برای عدم یکنواختی، روایت غیر خطی است. هر سه راوی هم¬زمان با روایت زمان حال، با رفت و برگشت¬های پی¬درپی به روایت گذشته نیز می¬پردازند. حتی اگر این گذشته مربوط به چند هفته پیش باشد. تنها مشکل این رفت و برگشت¬ها، رفت و برگشت¬های بدون نشان و بدون پل تداعی است. راوی بی هیچ نشانه¬ای به گذشته می¬رود و بی¬هیچ فاصله¬گذاری¬ای به زمان حال بازمی-گردد و تنها نشانه این رفت و برگشت¬ها فاصله بین خطوط است. اما فاصله مخاطب با شخصیت¬ها زیاد نیست. شخصیت¬هایی شبیه آدم¬هایی اطراف خودمان. مخاطب بعد از همراهی با مجتبی، متین و آتوسا به جایگاه واقعی خودش پی خواهد برد. اینکه کجای این ماجرا ایستاده. 



        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.