یادداشت سمیه بینا

                فرودین ۱۴۰۳ است اما من با خواندن این کتاب به آخرین روز تابستان ۵۹ پرت شدم؛ همان زمانی که اهواز مورد هجوم دشمن بعثی قرار گرفت. برای من یک هفته بود ولی برای مردم کتاب چندماه‌. 

احمد محمود فضای اهواز را در برابرم ترسیم کرد. دستم را گرفت و قصه مردم اطراف میدان و کنار قهوه‌خانه را تعریف کرد. با تعریفش تصویر هر فرد در ذهنم شکل گرفت؛ با دغدغه‌هایشان همراه شدم؛ با رنج‌ها و سختی‌هایشان؛ با کمبودها و تلاششان برای حفظ شهر . 

جملات گزارش گونه و ناپیوسته بود اما کم کم پازلش در ذهنم کامل شد و در آخر نویسنده صحنه‌ایی ساخت یا بهتر بگویم روایت کرد که بعید می‌دانم روزی از ذهنم پاک شود. 

درود خدا بر تمام مردمانی که ایستادند تا ایران بماند.


        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.