یادداشت مسعود رضائی

                لامصب به کتاب رو تو بچگی ات میخونی بنظرت بی مزه میاد، همون کتاب رو وقتی بزرگتر میشی میخونی بغض میکنی و دیگه نمیتونی خوندنش رو ادامه بدی. این به تیکه از کتابه: گفتم: - همه جا واسه دیدن غروب باید له روز صبر کنی. مسافر کوچولو با لبخند جواب داد: - ولی اخترك من اونقدر کوچکه که میتونی توی روز چند بار غروب رو تماشا گئی۔ یک روز جهل و سه بار غروب آفتاب رو تماشا کردم. و کمی بعد گفت. خودت که میدونی، وقتی

آدم خیلی دلش گرفته باشه، از تماشای غروب لذت میبره. گفتم: - پس خدا میداند اون روز چهل و سه غروبه چقدر دلت گرفته بوده. اما مسافر کوچولو جوابم رو نداد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.