یادداشت مرضیه احمدی نورالدین وند
سیماخانم مدام از پسرش تعریف میکرد؛ اما وقتی مامان، داییاکبر را مهندس خطاب کرد و به بقیه گفت که او در کیش کار میکرده است، سیماخانم هم یک جمله از پسرش تعریف میکرد و دو جمله از دخترش. میخواست داییاکبر را در تله بیندازد؛ اما خبر نداشت دایی خودش یک تله است!
19
(0/1000)
نظرات
سه بار کامل خوندم، که دوبارش تو دورانی بوذن که ناراحت بودم، و واقعا با داستان و شخصیتهاش خندیدم و غم رو فراموش کنم🙏
0