یادداشت محمد صدرا شهریار
1403/1/17
آه که این کتاب چه روایتی دارد! یک داستان کامل از ام البنین تا حضرت ابوالفضل العباس(ع) در یکی از داستان های کوتاهش روایتی از زید بازرگان بود که در گذشته برخورد خوبی با آن ها نمیشد و ترس عجیبی از مسلمانان داشتند ولی زمانی که در بیابان های اطراف نینوا در حال بازرگانی و تجارت بودند و با تشنگی رو به رو شده بودند در همان هنگام گروهی از از افراد را در حوالی نینوا می بینند کر سر دسته آنان مردی با لاس زیبا و آراسته و صورتی زیبا. زید که فکر میکند با گروهی از فرشتگان الهی روبه رو شده است از آنان آب میگرد و کاروان خود را سیراب می کند اما سر دسته گروه از زید بازرگان تقاضا میکند تا برای استراحت یه نینوا بیایند تا از آنان پذیرایی کنند. اما زید از این که می دانست در گذشته با حسین ابن علی رفتار خوبی نداشته و حسین اینگونه دارد از او قدردانی میکند شگفت زده شد. زید به این فکر افتاد که تمامی غلامان حسین ابن علی را بخرد و آزاد کند اما وقتی برای این امر به بازار رفت یا همان فرد خوش رو و زیبا رو به رو شد و وقتی این موضوع را مطرح کرد عباس پاسخ داد که هیچ گونه غلام حسین ابن علی نیستیم بلکه به خواست خودمان نوکری ایشان را می کنیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.