یادداشت طناز
1403/10/3
«آنجا مکانی بود که به من آرامش میداد با پشت دست بینی ام را پاک کردم و به قفسه ها نگاهی .انداختم همان طور که عطر عصارۀ بوی گلهاست، این قفسه های کتاب هم عصارۀ زندگی من بودند کتاب آینه ای در دوردست نوشته باربارا تاکمن، آنجا بود و یادم انداخت آن را زمانی میخواندم که در کافه ای منتظر غریبه ای بودم که هرگز پیدایش نشد. نسخه شومیز آنا کارنینا هم آنجا بود؛ آن قدر خوانده بودمش که چاق شده بود. کتاب رنگین کمان جاذبه را برداشتم همان طور که مشغول ورق زدنش بودم متوجه شدم در صفحهٔ پنجاه و هفت متوقف شده است بقیه صفحه ها خالی بودند این کتاب را هرگز تمام نکرده بودم به جای نشان یک چوب بستنی لای کتاب گذاشته بودم ولی هیچ وقت دوباره به سراغ آن صفحه نرفته بودم.» دوسش نداشتم و دیگه سراغش نمیرم
(0/1000)
طناز
1403/10/4
0