یادداشت سید محمد بهروزنژاد

                _به نام خدا_
«سرخ سفید» سومین رمان مهدی یزدانی خرم از باشگاهی کوچک شروع می شود : دی ماه  1391 ، خیابان شانزده آذر تهران.
کیوکوشین کای سی و سه ساله برای گرفتن کمربند سیاه باید به صورت متوالی با پانزده حریف مبارزه کند.
 ساختار رمان غیر خطی و متفاوت است . ما در این پانزده مبارزه  به مناسبت های مختلف به عقب پرت می شویم و قصه شخصیت هایی را مرور می کنیم که همه لحظه مهمی در زندگی شان دارند که یک زمان و یک مکان بوده اند: دی ماه 1358 خیابان شانزده آذر تهران.
1358 تا 1391 می شود سی و سه سال : سن کیوکوشین کارِ داستان ما. او خود تجسم فرزند انقلاب بودن است. شخصیتی که خرده روایت ها را به یکدیگر وصل می کند.
تمام قصه هایی که روایت می شوند این حرف نویسنده را بازگو می کنند::«شور انقلاب چیز عجیبی ست...جان را می گیرد و تاریخ را کنار می زند» ص101
یزدانی خرم آدم هایی را روایت می کند که انقلاب زندگی شان را زیر و رو کرده و سرنوشتشان را تغییر داده.
در این روایت ها نوعی جبرگرایی نیز دیده می شود چرا که اکثر شخصیت ها سرنوشتشان آنطوری می شود که نمی خواهند و یا اصلا فکرش را نمی کنند. همان طور که نویسنده بارها تکرار می کند :« رسم روزگار است شاید..» 
این روایت ها تاریخ شخصی نویسنده اند. او شخصیت هایی که روایت می کند را به اشخاص و اتفاقات واقعی تاریخ گره می زند و این باعث می شود مخاطب احساس کند آن شخصیت ها واقعا وجود داشته اند . مثلا در روایت جمشید لواسانیِ بازیگر، نویسنده اشاره می کند که او  در فیلم «گاوِ»  داریوش مهرجویی بازی کرده .اینجا نویسنده  یک شخصیت خیالی را به یک عنصر واقعی مرتبط می کند تا باورپذیر  شود.
 سرخ سفید رمانی قصه گوست و بیشتر بار جذابیت رمان بر دوش خرده روایت ها و شخصیت های عجیب آن است: از مومیایی رضاخان تا جنازه استالین ، از پاسدار جوان تا کشیش یونانی ، یزدانی خرم از هرچیزی برای قصه گفتن استفاده می کند و مخاطب را در انبوه قصه ها فرو می برد.
او اتفاقی کوچک و یا تصویر و شعاری بی اهمیت را بهانه برگشت به گذشته می کند. مثلا یک جا از شعاری که روی دیوار نوشته شده برمی گردد و ماجراهای  منتهی به نوشته شدن شعار را روایت می کند. یا یک جا از طلایی بودن دو خطی که روی کمربند مشکیِ حریف شخصیت اصلی هست پل می زند به یک گلوله طلایی که به سمت پاسداری شلیک شده  و داستان گلوله را تعریف می کند.
او حتی بین خرده روایت ها فصل مشترک می سازد ،  مثلا اعلامیه فوت یکی از شخصیت ها توی جوی رو به روی باشگاه است.اما صد حیف که این پیوند ها در حد چندتایی باقی می مانند و تبدیل به یک شبکه درهم تنیده نمی شوند. 
سرخ سفید کاستی هایی هم دارد:
)
چرا بین شخصیت های متعدد رمان ،(جز یک نمونه کم اهمیت) اشخاصی که  نمونه یک انسان مذهبی معتقد باشند وجود ندارد.  فارغ از هر داوری سیاسی بالاخره کسانی بودند که آن زمان انقلاب کردند. یزدانی خرم با روایت ناقصش از انقلاب همه را کنار گود نشان می دهد ، آنقدر که این سوال پیش می آید که پس چه کسانی  انقلاب کردند؟!.                                                          
))
 حضور روح ها  در داستان به نظر  بلا استفاده است. دیالوگ های بین دو روح اصلی کتاب (روح خبیث خال دار و روح شاعر آزادی خواه) بسیار کم است و اغلب هیچ عمقی ندارد .
)))
جا به جای کتاب پر از سه نقطه(...) است.و این واقعا زیاده روی است. جایی که باید کاما (،) باشد سه نقطه(...) است ،  به جای نقطه (.) ، سه نقطه(...) جای دو نقطه(:) سه نقطه(..). این به ظاهر ابتکار در بسیاری بخش ها در خدمت محتوا نیست و بیشتر به عقده نوآوری می ماند تا ساختارشکنی.
))))
رمان پر است از تکرار. تکرار اسم یک شخصیت ، تکرار جملاتی به قالب یکسان :
 ..مرد تنهای خداوند ، بره رنج دیده ی  خداوند و ...
..رسم روزگار است شاید..
پ.ن:سرخ سفید به نظر می رسد به لباس رزم سفید کیوکوشین کار داستان  اشاره می کند که بعد از آخرین مبارزه جا به جا لکه های خون گرفته.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.